ذره بین بزرگ، عینک سیاه

به نظر من یکی از روش‌هایی که در طول هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد از طرف مخالفانش برای تخریب او به کار گرفته شد را می‌توان استراتژی «ذره بینِ بزرگ، عینکِ سیاه» دانست. کاربرد «ذره بین بزرگ» این بود که کوچک‌ترین عیوب وی را در چشم مردم و در فضای رسانه‌ای بزرگ کند، موی را از ماست بکشد و خطاها و اشتباهات وی را در حد و اندازه‌های فاجعه‌های جبران‌ناپذیر نشان دهد. کارکرد «عینک سیاه» هم این بود که همه کارهای وی  را به رنگ سیاهی و تباهی و ویران‌گری نمایش دهد.
برای هر کدام از این دو ابزار، می‌توان مصادیق فراوانی ذکر کرد. برای «ذره بین بزرگ» تنها به یک مثال بسنده می‌کنم که مربوط به اولین سال ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد بود؛ پس از بازگشت احمدی‌نژاد از نیویورک، وی جلسه‌ای خصوصی با آیت‌الله‌ جوادی داشت. در آن دیدار ادعا کرد که یکی از همراهانش در سازمان ملل، هنگام سخنرانی وی هاله‌ی نور دیده است. بدون اینکه بخواهیم در مورد صحت این ادعا، یا درستی مطرح کردنش قضاوت کنیم، باید اعتراف کنیم که طرح چنین نقل قولی آن‌هم در یک جلسه خصوصی با یک عالم دینی امری بسیار بی‌اهمیت و حاشیه‌ای و گم است. بعد از اینکه احمدی‌نژاد در یک مصاحبه، هاله نور دیدنش را تکذیب کرد، از طرف مخالفینش به دروغگویی متهم شد. همین مسئله‌ی ناچیز زیر «ذره بین» بزرگ شد، بارها و بارها از سوی مخالفین به آن استناد شد، تحلیل‌های فراوان بر پایه آن نوشته شد، حتی چند سال بعد در مناظره انتخاباتی از سوی یکی از رقبایش هم مورد اشاره قرار گرفت. فقط کافیست در همین موتور جستجوی گوگل عبارت هاله نور را جستجو کنید.

هنوز چند ماهی از رفتن احمدی‌نژاد و آمدن روحانی نگذشته بود که آقای هاشمی -بزرگترین دشمن احمدی‌نژاد و بزرگ‌ترین پیروز انتخابات جدید- در زمانی که صدای طبل حمله آمریکا به سوریه شنیده می‌شد، در یک اجتماع چندصد نفره ادعا کرد که دولت سوریه مردمش را بمباران شیمیایی کرده است. ادعایی که دستاویز حمله‌ی آمریکا به سوریه بود و جز آمریکا و فرانسه و چند کشور منطقه، کس دیگری آن را مطرح نکرده بود. بعد از اینکه این سخنان بازتاب‌های زیادی در جهان و داخل داشت، آقای هاشمی آن اظهارات را تکذیب کرد. ولی از آنجایی که «ذره‌بین بزرگ» هم همراه احمدی نژاد رفته بود، علی‌رغم انتشار فیلم و صوت سخنان هاشمی، کسی ایشان را متهم به دروغگویی نکرد. 

اما برای یکی از مصادیق «عینک سیاه» مایلم به قضیه افزایش نرخ ارز اشاره کنم. قبلا در مورد دلایل و چرایی افزایش نرخ ارز در اواخر دولت احمدی نژاد چند مطلب در همین وبلاگ نوشته بودم. لُب مطلب در آن تحلیل‌ها این بود که ارزش واقعی پول ملی ما در مقایسه با ارزهای خارجی پایین بوده است و تا آن زمان دولت به طور مصنوعی و غیرواقعی پول ملی را قیمت گذاری کرده است. به عبارت دیگر، به مدد درآمدهای نفتی، دولت ثروتمنده بوده است و لذا با دادن «یارانه ارز»، قیمت آن را پایین نگه داشته است و نگذاشته که ارز همراه با تورم کشور گران شود. دوم اینکه برای کشوری که بخواهد تولید داخلی خود را تقویت کند، گران بودن ارز بسیار مفید است. افزایش درآمد تولیدکننده، افزایش صادرات، اشتغال و کاهش واردات از مزیت‌های گران شدن ارز بوده است، همانطور که آمریکا چین را متهم می‌کند که به صورت مصنوعی ارزش پول خود را کاهش می‌دهد تا صادراتش را بالا ببرد.

بعد از قضایای تحریم، آن دولت ثروتمند قبلی منبع درآمد ارزی خود را از دست داد و قاعدتا توانایی پرداخت «یارانه ارز» را نداشت و نمی‌توانست تفاوت بین قیمت واقعی و قیمت دستوری ارز را بیش از این بپردازد و لذا قیمت دلار و ارز به قیمت واقعی خود نزدیک شد. البته مسایل روانی و جو تحریم ها باعث شد ارز کمی هم از قیمت واقعی‌اش بالاتر برود. ولی در هر حال، این وضعیت الزاما برای کشور بد نبود، بالعکس می‌توانست از جهاتی مفید هم باشد. در سال تولید ملی، چه چیزی بهتر از افزایش نرخ ارز می‌توانست به تولید‌کننده داخلی کمک کند تا جنس خود را به قیمت بهتری صادر کند؟ چه چیزی بهتر از کاهش واردات (افزایش قیمت کالاهای وارداتی) می‌توانست به تولید داخلی کمک کند؟
این جا بود که باز پای «عینک سیاه» به ماجرا باز شد. رسانه‌ها و مخالفان احمدی‌نژاد، کم شدن ارزش پول ملی را به عنوان بزرگترین فاجعه تاریخ کشور تصویر کردند، گروه‌های مختلف سیاسی شروع به بیانیه‌دادن کردند، طرح سوال و استیضاح رئیس جمهور مطرح شد، حتی یکی از مخالفان سرشناس پیشنهاد استعفای دولت را داده بود. گران شدن ارز استراتژی جریان انحرافی برای ضربه به نظام معرفی شد، دولت متهم شد که عمدا نرخ ارز را بالا نگه داشته تا نظام را وادار به مذاکره با آمریکا بکند.

حالا در این روزهایی که رئیس جمهور جدید با اختیارات ویژه به نیویورک سفر کرده تا شاید باب مذاکره و روابط با آمریکا را بگشاید و همین الان خبر دیدار ظریف و جان کری مخابره شده است، ولی‌الله سیف، رئیس کل بانک مرکزی ایران به صراحت گفته که بانک مرکزی نخواهد گذاشت قیمت دلار در بازار بیش از این پایین بیاید. و البته از آن جماعت فوق‌الذکر هیچ صدایی تاکنون بلند نشده است. اگر این سکوت کماکان ادامه داشته باشد، با اطمینان می‌توان ایشان را «سیاست‌پیشگانی بی‌شرف» نامید، و اگر آن قدر شرف و مردانگی داشته باشند که در این مورد هم لب به اعتراض بگشایند می‌توان ایشان را «سیاست‌پیشگانی بی‌سواد» نامید.

مقایسه‌ی نوع برخورد سیاسیون و رسانه‌ها با دولت قبلی و دولت فعلی بسیار بسیار درس‌آموز است. این هم از برکات و باقیات‌الصالحات احمدی‌نژاد است که صحنه را این چنین واضح و بی‌پرده مقابل دیدگان ما گذاشت.

پی نوشت:
در همین مدت کوتاهی که از دولت جدید گذشته است، ده ها مورد رخ داده است که می‌توان به عنوان مصداق‌های این رفتار دوگانه بین احمدی‌نژاد و رقبایش به آن اشاره کرد. با آنکه دیگر خیلی قصد نوشتن مطالب سیاسی را ندارم ولی حیف است که برای ثبت در حافظه‌ی خودم که شده برخی مسایل را مکتوب نکنم.

برای این مطلب می‌توان از برچسب «استاندارد دوگانه» نیز استفاده کرد.

عرض سلام به برخی دوستان و حضرات

یک عده‌ای هم بودند که فکر می‌کردند اگر محمود احمدی‌نژاد را زمین بزنند می‌توانند بعدش جولان بدهند.

همین یکی دو ماه چیز دیگری را نشان داده است. 

علی‌الحساب یک «خدا قوت» و «خسته نباشی پهلووون» از ما داشته باشند، همراه با لبخند کج و انحرافی.


این پست در راستایی قولی بود که در یادداشتی با عنوان «عزیزان! بزرگترین خطر حذف شد،...» داده بودم.

عزیزان! بزرگترین خطر حذف شد، بقیه مسایل اهمیتی ندارند

هنوز چیزی از انتخابات 88 و تشکیل دولت دهم نگذشته بود که راست‌گرایان و اصولگرایان نیز با خلق کلید واژه‌ی «جریان انحرافی» به مخالفان علنی احمدی نژاد پیوستند و در نقش تیغه‌ی دوم قیچی، با امداد اصلاح طلبان و اصحاب فتنه مشغول تخریب و له کردن دولت و شخص احمدی نژاد شدند. 

در تمام این چهار سال گذشته با تولید و پخش انواع شایعات و خبرهای دروغ و تحلیل‌های تخیلی، از احمدی نژاد هیولای خطرناکی ساختند که عن قریب فتنه‌ای بزرگتر از فتنه‌ی 88 به پا می‌کند، کشور را به دست آمریکا می‌دهد و ضربه‌ای کاری به اسلام و انقلاب وارد می‌کند. 

همیشه گفته‌ام و باز هم می‌گویم که بخشی از اصولگرایان و ولایت‌مداران، از همان ابتدا هم نسبت به احمدی‌نژاد حقد و کینه داشتند و فقط منتظر زمان و بهانه‌ای برای بروز آن بودند. برخی از رقیبان و هواداران رقبای او در انتخابات 84 را می‌توان جزئی از این دسته دانست. علاوه بر آنها برخی دیگر هم به دلیل وابستگی‌شان به الیگارشی قدرت و ثروت چشم دیدن احمدی نژاد را نداشتند. در اینجا با این دسته کاری نداریم، آنها از آمدن احمدی نژاد ناراحت بودند، از رفتن او خوشحال شدند و خوشحال هم باقی خواهند ماند. 

ولی دسته‌ای دیگر از افراد و جریان‌های عمدتا آرمان‌خواه و عدالت‌طلب بودند که با آمدن احمدی نژاد امیدوار و خوشحال بودند ولی بعد از مدتی تحت تاثیر تبلیغات و پروپاگاندای رسانه‌ای به جمع مخالفان احمدی نژاد پیوستند و چه بسا در تخریب وی نیز همکاری کردند. این افراد طوری مسایل غیرمهم را تبدیل به مسایل اصلی می‌کردند و «از کاه‌های احمدی نژاد کوه می‌ساختند» که گویا اتفاقات و رویدادهای زمان دولت اصلاحات و دولت سازندگی را فراموش کرده‌اند. اینان به جای مقایسه‌ی احمدی نژاد با دولت‌های قبل و مسئولین دیگر، او را با مدل ایده‌آل ذهنی خود مقایسه می‌کردند و طبیعتا از این مقایسه سرخورده و دلسرد می‌شدند. همین مسئله کافی بود که برای به زیر کشیدن و لجن مال کردن وی هر اظهارنظر و خبر و شایعه‌ای را قبول کنند و نشر دهند. 

حالا هر چه بوده گذشته است، به قول معروف «وقع ما وقع». 

قبل از انتخابات یازدهم، وقتی با یکی از دوستان صحبت می‌کردم گفتم که برای من نتیجه‌ی این انتخابات هیچ اهمیتی ندارد و من از نظر نتیجه‌ی انتخابات هیچ نگرانی ندارم. تمامی کاندیداها از نظر من دارای نقاط منفی کافی هستند که از رئیس جمهور نشدنشان خوشحال شویم. و هر کدام هم که انتخاب شوند مزیت و خیر خاص خود را خواهند شدند. مثلا گفتم که حتی اگر فلانی هم رئیس جمهور شود، خیلی بد نیست؛ بالاخره برخی از این حضرات و دوستان یک گوشمالی اساسی بشوند خوب است، لازم است برخی از ایشان چهار سال قرص اعصاب و شربت گل گاوزبان و آب قند نوش جان بفرمایند تا شکرانه‌ی «رفع خطر بزرگی به نام احمدی نژاد» باشد. 


حالا اینجا خطاب بنده به تمامی کسانی است جزو دسته ی اخیر هستند و پشت احمدی نژاد را خالی کردند، از برخی بزرگان گرفته تا برخی وعاظ، مداحان، فعالین فرهنگی مستقل، رسانه‌دارها، دانشجویان و دوستان عزیز. دوست دارم در این چهار سال آینده وقتی اتفاقات خاصی افتاد، وقتی خبرهای خاصی منتشر شد، وقتی اظهارنظرهای خاصی صورت گرفت، وقتی اقدامات خاصی انجام شد بیایم اینجا و زل بزنم در چشمان این عزیزان و با لبخندی حاکی از رضایت طعنه آمیز سوال کنم که «خب! فلانی چه خبر؟! تعریف کن. اوضاع چطوره؟ از دنیای سیاست چه خبر؟».

از این لحاظ، من خیلی هم ناراحت نخواهم شد اگر این اتفاقات به زودی بیافتد (کما اینکه در حال رخ دادن هستند):

- بازگشت فعالین فتنه به صحنه‌ی سیاسی و مدیریتی کشور

- طلب کار شدن مجرمان فتنه

- راه‌اندازی دوباره‌ی روزنامه‌های زنجیره‌ای

- شلوغ شدن و اغتشاش در دانشگاه‌ها

- فعال شدن هنرمندان لیبرال

- افزایش تبلیغات علیه برخی شخصیت‌ها

- افزایش فشار علیه برخی نهادها و سازمان‌ها

- افزایش رانت‌خواری و اشرافی‌گری مسئولان و فامیل‌ها


در یک کلمه اینکه منتظر تک تک اتفاقات بعد از دو خرداد هستم.

یادم بود که رهبری چند ماه (یا یک سال) قبل از انتخابات سال 88 در یک سخنرانی مربوط به انتخابات جملاتی با این مضمون گفتند که «کفر نعمت از کفت بیرون کند». گشتم و از سایت ایشان مطلب را پیدا کردم، واقعا خواندن آن جگر آدم را حال می آورد: منبع


فضاى تبليغاتى كشور، فضاى مطبوعاتى كشور، فضاى تبليغات سياسى كشور به هيچ وجه فضاى خرسندكننده‌اى نيست. ما بايستى از اسلام براى عمل خودمان، براى رفتارهاى خودمان، براى موضعگيرى‌هاى خودمان درس بگيريم و بدانيم بقاى نظام اسلامى، بركات الهى، تفضلات و رحمت الهى تا وقتى است كه ما پايبند و مقيد باشيم. خدا كه با ما قوم و خويشى ندارد. بارها من عرض كرده‌ام بنى‌اسرائيل همان كسانى هستند [...] خدا بنى‌اسرائيل را بر عالمين تفضيل داد؛ اما همين بنى‌اسرائيل به خاطر اينكه لوس شدند، قدر نعمت خدا را ندانستند و كفران كردند، «كونوا قردة خاسئين»، «ضربت عليهم الذّلّة و المسكنة» تبديل شدند به اين.


وقتى رحمت الهى براى ما پيش خواهد آمد كه مواظب و مراقب خودمان باشيم؛ مراقب حرف زدنمان، مراقب اقدام كردنمان، مراقب تبليغاتمان. اين فضاى بى بند و بارى در حرف زدن، در اظهارات عليه دولت، عليه كى‌ به خاطر اغراض، اينها چيزهائى نيست كه خداى متعال از اينها به‌آسانى بگذرد. آن وقت كسانى خطا ميكنند، خداى متعال «و اتّقوا فتنة لا تصيبنّ الّذين ظلموا منكم خاصّة»؛(7) بله اينجورى است. بعضى از ظلمها، بعضى از كارها هست كه نتيجه و اثر آن دامن همه، نه فقط دامن آن ظالم را ميگيرد؛ بر اثر رفتار يك عده‌اى كه در گفتار خودشان، در عمل خودشان، در قضاوت خودشان ظلم ميكنند. بايد مراقب اين چيزها بود.


دولت جدید حدود یک هفته است که کار خود را آغاز کرده است. حالا محض نمونه دوست دارم این خبرها را با عزیزان مذکور به اشتراک بگذارم و با لبخندی خاص سوال کنم که «خب. دیگه چه خبر؟!»


دانشگاه ها 18 تیر دیگری را تجربه می کنند

نفت در زمان مدیریت زنگنه شاهد تخلفات متعدد بود

علی ربیعی (عباد) از متهمان قتلهای زنجیره ای گزینه ی وزارت تعاون

حجتی از شیفتگان آیت الله منتظری گزینه ی وزارت کشاورزی

شمس الواعظین و عطریانفر روزنامه منتشر می کنند [ان شاءالله مقدمه ای بر روزنامه های زنجیره ای]

فشار به جریان پایداری و نزدیکان آ. مصباح و حلقه ی پرتو  با قرائت گزارش 22 بهمن


دوست دارم این لیست را به مرور تکمیل کنم.


12 مرداد 92

خداحافظ،

و بسیار حرف‌های نگفته‌ی دیگر...


مخروبه‌ای که تحویل می‌گیرید...

بارها و بارها از زبان مخالفان احمدی نژاد شنیده‌ایم که در دوره‌ی وی خسارت‌های فراوانی به کشور رسیده است و درست کردن و اصلاح آنها نیاز به سال‌ها زمان دارد. حتی شخصی گفته بود که در دوره احمدی‌نژاد فرهنگ آنقدر ضربه خورده و خراب شده است که ما حتی نمی‌دانیم چه چیزهایی خراب شده‌اند! فقط می‌دانیم که خراب شده است.

بی‌شک یکی از خسارت‌هایی که در دوره احمدی‌نژاد به بار آمد، پایین آمدن شأن رئیس‌جمهور، بی‌ارزش شدن آبروی وی، برقراری آزادی در تهمت و تمسخر و تحقیر وی بوده است. سیاهه‌ی کسانی که در این سال‌ها از این آزادی استفاده کرده و دهان خود را به پلشتی علیه رئیس جمهور وقت آلوده کرده‌اند نیز شامل صدر تا ذیل می‌شود. 

من امیدوارم که همانطور که مخالفان احمدی نژاد قبلا تاکید کرده‌اند، ترمیم این خسارت هم نیاز به گذشت سال‌های سال داشته باشد و حضرات نخواهند که این مورد را در اولویت قرار داده و چند ماهه این رویه‌ی تساهل و مسامح‌شان را تغییر دهند. و کسانی که مدام از نبود یا کمبود آزادی در دوره‌ی احمدی‌نژاد گلایه می‌کردند نخواهند این یک مورد استثناء آزادی را محدود کنند.  

به قول یکی از دوستان، شخصا «فحش گذاشته‌ام» برای کسانی که بعد از هشت سال یا چهار سال بخواهند یک مرتبه به یاد حفظ و صیانت از شأن ریاست‌جمهوری بیافتند و بعد از مدت‌ها فراموشی، موارد قانونی مربوط به توهین به رئیس‌جمهور را از گنجه بیرون بیاورند. درمان چنین آلزایمری نیاز به گذشت سالها زمان دارد.

نامه‎ای به رئیس جمهور، به محمود احمدی‎نژاد


این نامه را می‎نویسم نه به این خاطر که امیدوار باشم روزی به دست مخاطبش، به دست رئیس‎جمهور وقت محمود احمدی‎نژاد، برسد، بلکه به این خاطر که احساس می‎کنم چند خط نامه به او بدهکارم.
جناب آقای احمدی‎نژاد، اکنون که این نامه را می‎نویسم چند روزی از انتخابات ریاست جمهوری سال 92 گذشته است، چند روزی است که رئیس جمهور بعدی توسط مردم انتخاب شده است.
 
هشت سال تمام گذشت از روزی که بسیاری از مردم مانند من احساس کردند که مردی از جنس خودشان را به مقام ریاست بر جمهورشان برگزیده‎اند، هشت سال با تمام وقایع و رویدادهایش گذشت. اکنون در مقام برآورد و قضاوت در مورد خدمات و اشتباهات شما نیستم. قصد نبش قبر تاریخ را هم ندارم. آری، گاهی در لحظه‎ی مقرر تصمیم درست را نگرفتید، گاهی تصمیم غلط را گرفتید. ولی برخی چیزها باعث می‌شود که تمام این مسایل برای من در حاشیه قرار بگیرند.
دنیای سیاست جای شیفتگی و شیدایی نیست، برای اینکه بتوانی تحلیلی درست و واقعی داشته باشی باید قلبت را از حب و بغض‌ها خالی کنی و در مقام «سنگ» نظاره‌گر صحنه باشی، اما باید اعتراف کنم که این  نوشته بیشتر از سر درد است، از سر غربت است، که گفته‌اند «غریب با غریب الف گیرد». 
می‌شود بنشینیم، ذره بینی بزرگ بر روی تمام رفتارها و گفتارها و تصمیم‎های  8 ساله‎ی شما بگذاریم و سیاهه‎ای درست کنیم که کجا چه کاری را نباید انجام می‎دادید و کجا  چه راهی را باید می‎رفتید و نرفتید. می‎شود بنشینیم و موی را از ماست بکشیم، مثلا اینکه مسکن مهر معماری ایرانی-اسلامی ندارد یا هر چیز دیگر. ولی به اندازه‎ی کافی هستند کسانی که این بار را بر دوش بگیرند و کسان دیگر که کارشان صبح و شام همین است.
من اینجا می‎خواهم آن کاری را بکنم که کسی چندان تمایلی به آن ندارد، می‎خواهم باری را بردارم که بر زمین مانده است، می‎خواهم در جایی بایستم که مشتری چندانی ندارد؛ بله، می‎خواهم به خاطر هشت سال زحمات طاقت فرسا، هشت سال کار بدون وقفه و خستگی، هشت سال غمخواری واقعی برای مردم، هشت سال امید دادن و هشت سال طاقت آوردن از شما تشکر کنم. می‎خواهم بگویم حداقل یک نفر هست که قدردان این همه مشقت باشد، قدردان هشت سال صبر و تحمل شما در برابر سخیف‎ترین توهین‎ها، تحقیرها، تمسخرها و تهمت‎ها توسط مدعیان اخلاق‎مداری و تقوا باشد، حداقل یک نفر هست که قدردان خیرخواهی و نیک سیرتی و پاکی شما باشد، هر چند این یک نفر جز نوشتن همین خطوط کاری از دستش بر نمی‎آید.
آقای احمدی نژاد! هشت سال گذشت از 27 خرداد و 3 تیر 84. اگر دیگران فراموش کرده‎اند من به خوبی یاد دارم که در آن روزها حرف از انقلاب و اسلام و امام و رهبری زدن به این سادگی‎ها نبود. حرف زدن از عدالت و محرومان و پابرهنگان جرأتی نیاز داشت که همه‎ی این مدعیان ولایت‎مداری و انقلابیون از آن بی‎بهره بودند. همان‎هایی که با شعارهای "هوای تازه" و "پنجره‎ای به آسمان آبی" در سودای کسب رای بودند. خیلی چیزها بعد از 3 تیر تغییر کرد، فضا آنقدر تغییر کرد که 4 سال بعد همان افراطیون و معاندان امام و اسلام هم با شعار دفاع از «نخست وزیر امام» و «نجات انقلاب» به مبارزه با جمهوریت آمدند.
پس از سوم تیر بود که آن کسانی که در حضیض ذلت بودند و راست‎گرایان منفور در چشم مردم، لباسی با برند اصولگرایان به تن کردند و از قرصتی که شما ساخته بودید نهایت استفاده را کردند. ولی دریغ که خصوصیت آنها تنها بی‎استعدادی‎شان در سیاست رانتی کشور نبود بلکه نمک به حرامی هم جزوی از آن بود. و چهار سال کردند آنچه کردند.
آقای احمدی نژاد! این 8 سال حداقل برای من درس‎های زیادی داشت. درس‎هایی که جز با حضور شما در این مسند و جز در رویایی مخالفان‎تان با شما آموخته نمی‎شد. همین که گاهی گوشه‎ی پرده را بالا زدید، و واقعیت عریان را در مقابل چشمان ما نمایان کردید کافی بود. وقت بیان تحلیل و تفسیر نیست که این خطوط را به انگیزه‎ای دیگر نگاشته‎ام. صحبت از طایفه سالاری، قبیله‎گرایی، اشرافیت فامیلی و «غریبه‎ی تازه وارد» را می‎گذارم برای وقتی دیگر. به همین بسنده می‎کنم که رابطه‎ی «برادران» که بعد از ورود «غریبه» به ملک «خانواده» کمی تیره شده بود، با رفتن عامل تفرقه و اختلاف در حال بهبود است. فصل، فصل دلجویی از اعضای خانواده است و در این بین اگر لازم شد لگدی هم به غریبه بزنند، دریغ نمی‎کنند. روزهایی را می‎بینم که تمام «آن اتفاقات»، تمام آن جنایت‎ها و جرایم مشمول شعر «مخور غم  گذشته، گذشته‎ها گذشته» شود و -در بهترین حالت- مسببان اصلی آن در دادگاهی لطیف و ملایم به مجازات ساده و خفیفی محکوم شوند و بار دیگر الفت و مهربانی بین «برادران» برقرار شود. اما شما، شما به دلیل تخطی از قانون، به ده‎ها جرم مسخره محاکمه خواهید شد، باید نشان داده شود که در این کشور همه در مقابل قانون مساوی‎اند و حتی رئیس جمهور سابق نیز از محاکمه و مجازات مصون نیست و قوه‎ی قضاییه ی ما نماد حاکمیت قانون و عدل است.
 
آقای احمدی‎نژاد! حالا همه‎ی آن هشت سال گذشته است. وقت رفتن رسیده است، وقت بدرقه کردن رئیس جمهوری که زمانی محبوبترین بود، اما زمانه به گونه‎ای است که انتظار اجر و سپاس داشتن برای آن همه  جان‎کندن و دوندگی و خیرخواهی، خام و بیهوده است. من از دل مردم خبر ندارم، از مردم حاشیه‎ها خبری ندارم، از مردمی که جایی در روزنامه‎ها و تلویزیون و مناظره‎ها ندارند، خبری ندارند ولی می‎دانم که حالا شما در میان اکثر اصحاب رسانه، بسیاری از مسئولان و مدیران، شخصی منفور هستید. حالا همه برای رفتن شما لحظه شماری می‎کنند، در حدی که حتی لقب کنونی شما را پیشتر از موعد برای منتخب بعدی استفاده می‎کنند، برخلاف 4 سال و 8 سال پیش پیام تبریک‎ها صادر می‎کنند، دیدار و  گفتگو می‎کنند و مثلا با نادیده گرفتن و بی‎محلی و بایکوت رئیس جمهور وقت می‎خواهند از آخرین فرصت‎شان هم برای تحقیر منتخب قبلی مردم استفاده کنند.
 
من هیچ گاه برای ارزیابی کارآمدی شما طول تونل‎ها، عرض اتوبان‎ها، ارتفاع سدها، وسعت کارخانه‎ها و تعداد طرح‎ها را ردیف نکردم و نمی‎کنم. ماموریت شما چیز دیگری بوده است، وظیفه‎ی شما «واقعی کردن قیمت» بود، یکی کردن «ارزش و قیمت» بود. همین یک کار مهم بود؛ واقعی کردن قیمت همه چیز، از کالا و خدمات گرفته تا استعداد فردی و شایستگی‎ها. بی شک شما در این ماموریت ناکام ماندید، و در این مصاف به حسب ظاهر شکست خوردید، این فرصت تاریخی از دست رفت. البته داستان شما برای من تازگی ندارد، ده‎ها بار «روزبه ایرانی» را در «دیوانه‎ای از قفس پرید» دیده‎ام، امروز لحظه لحظه‎ی سکانس‎های آخر این فیلم یگانه در مقابل چشمانم است، و همه‎ی کسانی که مرده شان چشم و چراغ است و زنده‎شان موی دماغ.
 
بگذارید آخرین خطوط این نامه را طور دیگری بنگارم. حالا که شما در میان منصب‎داران و فرهیختگان و بزرگان منفور هستید، حالا که نان در لگد به شماست، نرخ روز فحش دادن به شماست، حالا که «سَمت» شما خلوت و سوت و کور است، هیچ کس نمی‎تواند این قلم را به تملق و چاپلوسی ارباب قدرت متهم کند، هیچ کس نمی‎تواند تهمت طمع داشتن را به صاحب این نامه بزند.
آقای احمدی‎نژاد، دلمان برایتان تنگ می‎شود. دلمان برای پاکی، برای صداقت، برای مردم داری و برای اعتماد به نفس تنگ می‎شود. دلمان برای آن همه امیدی که به ما داده بودی تنگ می‎شود، سید رئیس، بی‎امید زندگی کردن سخت تر از آنی است که فکرش را می‎کردیم.
 

و ای کاش شما را بعد از این جز در همان اتاق کوچک دانشکده‎تان نبینیم.

من اشتباهی هستم...

داریوش سجادی، تحلیلگر سیاسی، چندی پیش در مطلبی با عنوان «همگنان» ضمن همانند سازی احمدی‎نژاد و شیرین عبادی اظهار کرده است که این دو تن از جنس کسانی هستند که بر حسب تصادف در جایگاهی قرار گرفته‎اند که در اندازه‎ی آن نبوده و نیستند. به نظر وی، همان طور که عبادی بدون سابقه درخشان و خاصی به دلایل سیاسی برنده جایزه صلح نوبل شد، احمدی‎نژاد هم بدون برجستگی خاصی رئیس جمهور شد. و هر دو ایشان فاقد خاستگاه اصیل در جایگاه خود بوده‎اند. ایشان خواسته اند در یک کلمه بگویند که این دو نفر «اشتباهی هستند».


بر خلاف جناب سجادی، بنده معتقدم که هر چند محمود احمدی‎نژاد بنا به قواعد و معیارهای مرسوم و در مقایسه با رقبایش فاقد سابقه‎های مشابه آنچنانی بود و برخلاف دیگر کاندیداها، خارج از حلقه‎ی قدرت (نخبگان) قرار داشت، ولی آنچه وی را به جایگاه ریاست جمهوری رساند و بعدها در سال 88 نیز اسباب پیروزی مجدد وی را فراهم کرد، زیرکی و هوش ذاتی وی بود. آنچه که احمدی‎نژاد فاقد آن بود خاستگاه اشرافی و خانوادگی الیت بود، چیزی که به هیچ وجه تامین کننده‎ی صلاحیت فرد برای نشستن بر منصب ریاست جمهور نیست. در عوض اگر هوش سیاسی، ذکاوت و پایبندی به حقوق مردم را از شرایط لازم برای تصدی مناصب قدرت و علی‎الخصوص ریاست جمهوری بدانیم، به عقیده‎ی من احمدی نژاد از مستحق‎ترین و برجسته‎ترین گزینه‎های موجود بوده و هست.


در عوض اگر بنده می‎خواستم به جای جناب سجادی چنان متنی با آن محتوا بنویسم بدون شک به جای محمود احمدی‎نژاد، علی مطهری را به عنوان مثال می‎نشاندم. علی مطهری از جمله‎ی کسانی است که بدون داشتن هر گونه مزیت و برجستگی و فقط به اعتبار نسب خانوادگی و آقازادگی‎اش وارد عرصه سیاسی شده است و تمامی وزن و اعتبار و دارایی‎اش در این عرصه شناسنامه‎اش است. 

با دقت در اظهارنظرها، مواضع و استدلال‎های افرادی نظیر علی مطهری، تنها مجموعه‎ای از تناقض‎ها و بی‎ثباتی‎های فکری و نظری مشاهده می‎کنیم. و در کل از جمله‎ی افرادی است که به اصطلاح تکلیفش را خودش هم مشخص نیست. مجموعه عملکرد و مواضع وی در برخورد با دولت و شخص احمدی‎نژاد، نظرات وی در مورد جایگاه و حدود ولی فقیه، و قانون حاوی تناقضات بیشمار و بعضا مضحکی است. پیشتر در مطلبی نوشته بودم که شاخصه‎ی ایشان در یک کلمه خلاصه می شود و آن، «تناقض» است. ایشان آن کسی که در حقیقت  «اشتباهی است».

و اما آنچه زشتی «نان از قِبَل نام پدر خوردن» را بیشتر می‎کند، حد نگه نداشتن در «ارتزاق از کیسه‎ی پدر» و احیانا توهم استعداد ذاتی داشتن است. 

پدیده‎ی آقازادگی و حضور افرادی به صرف نسب خانوادگی و میراث‎خواری در عرصه سیاسی کشور نه تنها با شعارها و اهداف انقلاب مردمی اسلامی در تناقض است و سلامت آن را تهدید می کند، بلکه هزینه‎های اجتماعی و سیاسی زیادی بر دوش کشور تحمیل می‎کند و حتی سرمایه‎های قابل احترام کشور را نیز در دید مردم بی‎ارزش می‎کند.


به قول یکی از کاربران فضای مجازی وقت آن رسیده است که «این نون دونی  ِ فرزند ِ امام بودن و نوۀ امام بودن و دست نوشته داشتن از امام و "من تو هواپیما بغل دست ِ امام نشسته بودم" و "امام به من گفت من شما رو دوست دارم" و ... تمام بشود». ایضا بساط نان دانی فرزند شهید مطهری، فرزند شهید بهشتی، فرزند شهید فلانی و نوه‎ی عروس امام و  ... هم بایستی برچیده شود.

آیا دوره ی احمدی نژاد گذشته؟

مدتی پیش آقای احمدی‎نژاد، رئیس جمهور، به طور سرزده به عیادت ابوالفضل پورعرب رفته بود. ظاهرا در این دیدار مادر پورعرب خطاب به احمدی‎نژاد گفته است که «ما خیلی ناراحتیم که دوره شما دارد تمام می‎شود». احمدی‎نژاد به شوخی پاسخ تلخی داده است که «دوره ما خیلی وقت است تمام شده».

مدت‎ها پیش که زمزمه‎های حضور مشایی در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم مطرح بود، حمایت احمدی‎نژاد از نامزدی وی نیز مطرح بود. با توجه به احتمال رد صلاحیت مشایی از سوی شورای نگهبان، تحلیل‎های مختلفی در مورد واکنش احتمالی احمدی‎نژاد به این رای ارائه می‎شد، از امکان استعفا گرفته تا استنکاف از برگزاری انتخابات.


به عقیده‌‎ی من این‎گونه تحلیل‎ها بیشتر از سوی مخالفان احمدی‎نژاد و در جهت ساختن یک «لولوی ترسناک» از احمدی‎نژاد ارائه می‎شود. همین گمانه‎زنی‎ها توجیه و مجوزی می‎شود برای تخریب‎های بیشتر احمدی نژاد در رسانه‎های خبری و البته در بین مردم. 

در این چند روز حدس و گمان‎هایی در مورد تایید صلاحیت کاندیداها در سایت‎ها و شبکه‎های اجتماعی رد و بدل می‎شود، در این بین رد صلاحیت مشایی قطعی تلقی می‎شود و شایعات پیرامون رد صلاحیت هاشمی هم به گوش می‎رسد. البته بیشتر نگرانی‎ها و دغدغه‎ها پیرامون رد صلاحیت هاشمی است. شخصا بر این باورم که این بازی «تایید می‎شود-رد می‎شود» در مورد هاشمی یک بازی برای قرار دادن هواداران وی در وضعیت «خوف و رجا» است تا بتوانند تنورشان را گرم‎تر کرده و هواداران را در چنان اشتیاقی نگه دارند که لحظه‎ی اعلام تایید صلاحیت سجده شکر کنند.

حتی اگر به احتمال بسیار ضعیف، شورای نگهبان در اعلام اولیه اسامی، نام هاشمی را حذف کند، به احتمال بسیار قوی در اطلاعیه‎ای تکمیلی نام وی را به لیست کاندیداهای قانونی اضافه خواهد کرد، آن‎هم قاعدتا به سفارش ولی فقیه.

با توجه به شواهد و قراین اگر قرار باشد در این مدت مخالفت، اغتشاش و اعتراضی به نتیجه‎ی رد صلاحیت‎ها انجام پذیرد، بی‎شک از طرف هواداران و اطرافیان آقای هاشمی خواهد بود که ظرفیت خود را در سال 88 نیز نشان داده‎اند.

در آن سمت، واکنش احمدی‎نژاد به رد صلاحیت مشایی از جنس نامه به رهبر و «درخواست ابطال نظر غیرقانونی شورای نگهبان و تایید صلاحیت مشایی» خواهد بود. واقعیت این است که حتی اگر محمود احمدی نژاد متمایل باشد که واکنشی شدیدتر یا عملی به نظر شورای نگهبان نشان دهد، از ابزار کافی و نیروی لازم و پیاده‎نظام مورد نیاز بی بهره است.

بدنه‎ی اجتماعی وفادار به احمدی نژاد جزو طبقه‎ی فعال اجتماعی نیست، بالعکس در مسایل سیاسی و اجتماعی بسیار منفعل هستند. پایگاه کنونی احمدی‎نژاد در میان قشری است که بیشترین و بزرگترین ابزار اثرگذاری و مشارکت‎شان در سیاست همان تک رای روز انتخابات است. پراکندگی و موقعیت جغرافیایی آن‎ها به گونه‎ای نیست که بخواهند و بتوانند اعتراض خود را از طریق حضور خیابانی و اغتشاش نشان بدهند. حتی در صورت دعوت احمدی نژاد از هوادارانش برای نشان دادن واکنش، بسیاری از این هواداران از چنین دعوتی باخبر نخواهند شد. دولت و شخص احمدی‎نژاد همیشه از ضعف رسانه رنج برده است و هیچ گاه رسانه های فراگیر و وفادار به خود نداشته است. لذا در صورتی که اتفاقی در شرف وقوع باشد، بخش وسیعی از علاقه مندان ایشان اصلا از آن مطلع نخواهند شد و فقط در حد شایعات غیررسمی چیزهایی می شنوند.

از طرف دیگر، بدنه‎ی دولت به خصوص استانداری‎ها و فرمانداری‎ها به خوبی آگاهند که احمدی‎نژاد دیر یا زود رفتنی است، «پلاکش عبور موقت است»، آنها سرنوشت خود را به هیچ وجه به احمدی‎نژاد گره نمی‎زنند. فکر نان و آب پس از 24 خرداد 92 برایشان بسیار مهم‎تر و در اولویت است. لذا حتی در صورت استعفا یا عدم تمکین در برگزاری انتخابات، مجریان زحمت این کار را خواهند کشید. این مطلبی است که شخص احمدی‎نژاد هم به خوبی از آن اطلاع دارد. تجربه نشان داده است که حتی افراد کابینه‎ی وی که قاعدتا بایستی از نزدیک‎ترین و وفادارترین یاران وی باشند، قدم به قدم به وی پشت کرده و در جبهه مقابل وی قرار می گیرند. 

همین تنهایی در انبوه جمعیت است که احمدی نژاد را وادار به این اعتراف تلخ کرده که دوره ما خیلی وقت است گذشته است.


همین الان که قصد انتشار این مطلب را داشتم خبر رسمی رد صلاحیت هاشمی و مشایی منتشر شد.


عملی که توانست مرتضوی را روانه بازداشتگاه کند

هنوز فرصت نوشتن مطالب تکمیلی در مورد جلسه استضاح وزیر کار و اتفاقات و حاشیه‎های آن را نکرده بودم که یک خبر یک خطی منتشر شد.

سعید مرتضوی بازداشت شد. این اتفاق دوشنبه شب و تنها چند ساعت پس از جلسه‎ی استیضاح مذکور افتاده است.

سعید مرتضی یک متهم بود، انواع اتهامات را هم داشت، از دست داشتن در پرونده خرید و فروش سوالات کنکور گرفته تا دست داشتن در جنایت کهریزک. 

این‎ها البته اتهامات مرتضوی است و چون هنوز در هیچ دادگاهی محاکمه نشده است، مجرم نیست. به همین دلیل ساده انتصاب وی به مناصب دولتی هیچ منع قانونی ندارد. استدلال نمایندگان بهارستان در مخالفت با ریاست وی بر صندوق تامین اجتماعی ارزش حقوقی و قانونی ندارد. چون هیچ کس را به صرف داشتن اتهام نمی‎توان از تصدی شغلی محروم کرد.

همیشه سوال این بود که اگر مرتضوی متهم است چرا قوه‎ی قضا او را محاکمه نمی‎کند؟ برخی نمایندگان مجلس و فعالین سیاسی (مانند زاکانی و نادران) از سالها قبل این فرد را به انواع مسایل متهم می‎کنند. چرا قوه‎ی قضا یک بار برای همیشه به اتهامات وی رسیدگی نمی‎کند؟ اگر واقعا این فرد مجرم است، دادگاه برایش حکم صادر کند تا مشکل بسیاری از افراد حل شود. آن وقت انتصاب وی به شغل‎های دولتی خلاف قانون خواهد بود.

شاید کسی بگوید که احمدی نژاد اجازه‎ی رسیدگی نمی‎دهد. نکته‎ی جالب اینجاست که تمامی اتهامات مرتضوی مربوط به زمان تصدی دادستان تهران است، یعنی زمانی که در قوه‎ی قضا مشغول به خدمت بوده است. وی چند ماه بعد از جنایت کهریزک از شغل قضاوت معلق شد. چندین ماه بعد از آن بود که احمدی نژاد وی را به دولت برد و در ستاد مبارزه با قاچاق به کار گرفت. یعنی اگر اراده‎ای در قوه‎ی قضا برای رسیدگی به پرونده‎ی وی بود، این کار مدت‎ها پیش به سرانجام می‎رسید و اصولا احمدی‎نژاد فرصت به کار گیری وی را پیدا نمی‎کرد.

آیا پیش از ورود مرتضوی به دولت، احمدی نژاد مانع محاکمه‎ی او بود؟ قوه‎ی قضاییه چندین سال فرصت داشت که به اتهامات مختلف مرتضوی رسیدگی کند، ولی نکرد. 

و اما طنز خارق العاده‎ی ماجرا اینجاست که فردی که متهم به ریختن خون عده ای از فرزندان مردم در بازداشتگاه کهریزک بوده، آزاد می‎ماند، دستگیر و محاکمه نمی‎شود ولی وقتی که نواری از فساد و رانت خواری یک نفر را ضبط و افشا می‎کند، به فاصله‎ی چند ساعت بازداشت می‎شود! یعنی اتهام قتل عمد و فساد اقتصادی و اداری برای دستگیری کافی نیست، ولی ضبط و انتشار آن نوار از همه‎ی این اتهامات بالاتر است! مشخص نیست این بازداشت برای «مجازات» کردن وی است یا برای «کسب اطلاعات در مورد ابعاد نوارهای احتمالی دیگر».


ظاهرا آن خط قرمزی که برخی افراد در مورد آن صحبت می‎کردند وجود خارجی دارد و به محض نزدیک شدن به محدوده‎ی خانواده‎ی دو تن از روسای قوا همه‎ی معادلات تغییر خواهد کرد.

و باز هم ظاهرا آن خوشحالی بعد از جلسه‎ی استیضاح فقط ظاهر ماجرا بوده است و حضرات داشتند صورت خود را با سیلی سرخ نگه می‎داشتند.


لازم است متذکر شوم که این مطلب به هیچ عنوان معنای حمایت از مرتضوی یا انتشار فیلم یا ... را ندارد و در مورد هر کدام از آنها حرفهایی هست.

خطاب به دوستان و دوستداران اصلاحات و جنبش سبز پیرامون اتفاقات جلسه استیضاح وزیر کار

در مورد اتفاقات و جریانات جلسه‎ی استیضاح وزیر کار (شیخ الاسلامی) حرف گفتنی بسیار است. تحلیل ماجرا و تاثیر این اتفاق بر جریان احمدی نژاد، جریان مجلس و جریان هاشمی نیاز به بیان و صحبت دارد. اما در این مطلب می خواهم نکته ای را بیان کنم که بیشتر به جریان اصلاحات و فتنه مربوط می شود.

بعد از اتفاقات دیروز برخی از فعالین و سمپات های جریان اصلاحات و فتنه بسیار ظفرمندانه بیان می کنند که «مگر ما همین حرفها را سال 88 نگفتیم؟». به عنوان مثال جناب سروش در صفحه‌ی فیس بوکشان به این مضمون نوشته اند که «مگر میر حسین موسوی و مهدی کروبی نازنین در بهار 88 غیر از این می گفتند و شخصیت و روحیات احمدی نژاد را همان موقع تشخیص نداده بودند و از سر دلسوزی بانگ بر نیاوردند که امور کلان کشور بدست چنین کسی است و ماشین دولت به بیراهه می رود؟» یا برخی دیگر از سمپات ها نوشته بودند که یادش به خیر شخصی 4 سال پیش گفت ادب مرد به ز دولت اوست!

جنابان اصلاح طلب! عزیزان!

چند نکته خدمت شما باید عرض کنم، گوش کنید برایتان مفید است!

1- بله، شما تمام این نکات را سال 88 گفتید و به دلیل نبوغ سیاسی و قدرت پیش گویی نوستراداموس-گونه ی خود، تمام این مسایل را پیش بینی کرده و بانگ برآوردید. ولی در نهایت شما یک رای دارید و هر یک از مردم هم یک رای! در نهایت مردم تصمیم گرفتند که امور کلان کشور خود را به دست کسی بدهند که ماشین دولت را به بیراهه ببرد! مردم انتخاب کردند، شما چه حقی بیش از همان بانگ برآوردن و هشدار دادن داشتید که بخواهید به زور و ضرب، زمام مملکت را به دست خود و دوستان خوب بدهید؟ مگر قیم مردم هستید؟ مردم آن سال دوست داشتند که چنین شخصی اداره ی کشورشان را به عهده بگیرد، اگر زشت و بدبو و کوتوله و مستبد و بی اخلاق است، شما قبل از انتخابات مردم را آگاه کنید بعد از انتخابات دیگر حرف همان است که مردم گفتند. حالا ممکن است بهار سال بعد بخواهند رایشان را به کسی دیگر بدهند یا به کسی بدهند که راه همین دولت را ادامه بدهد.


2- چون شما خبر داشتید که روحیات احمدی نژاد به گونه ای است که سه سال بعد مجلس را برای چند ساعت به تشنج می کشد، برای رفع و دفع آن تصمیم گرفتید که زمام امور را از دستش خارج کنید و به همین دلیل هشت ماه تمام خیابان های تهران را شعله ور در آتش کردید و هشت ماه تمام برای کشور هزینه درست کردید و آرامش را از کل کشور گرفتید و چه دست و پاهایی که شکسته نشد و چه خونها که ریخته نشد و چه حرمتها که هتک نشد. چون به فرض مگس مزاحمی را روی پیشانی نظام دیدید، سنگ بر روی آن زدید! چه دلسوزانی هستید شما!


3- مگر از همین جنس اتهامات و ادعاهایی که احمدی نژاد دیروز مطرح کرد، خود شما در زمان قبل انتخابات و بعد از انتخابات در مورد وی، نزدیکان، بستگانش منتشر نکردید؟ مگر بعد از اینکه رهبر آب پاکی را روی دست دوستانتان ریخت که رای مردم را باطل نمی کنم، از همین نوع اتهامات و برخوردها با وی و خانواده و بستگانش نکردید؟ شما هم خودتان «روحیات احمدی نژادی!» کم ندارید.


4- حضرات اصلاحاتی!

حالا مگر چه اتفاقی افتاده است که این چنین ژست پیروزی گرفته اید؟ جلسه ی دیروز چه بحرانی به وجود آورد در کشور؟ و این اتفاق در مقایسه با بحرانی که شما در سال 88 به وجود آوردید چقدر قابل مقایسه است؟ و مگر فراموش کردید هنگامی که زمام امور دست خود شما و دوستانتان بود چه بر سر این ملک و مملکت می رفت؟ اتفاقات سال 76 تا 82 را فراموش کرده اید؟ آلزایمر گرفته اید؟ حوادث کوی دانشگاه 78، ترور حجاریان، داستان آغاجری، تحصن مجلس ششم، کنفرانس برلین، پرونده های امنیتی مختلف مانند نوارسازان و حوادث خرم آباد و هزاران هزار ماجرای دیگر را فراموش کرده اید؟ مگر نمی گفتید که در زمان اصلاحات هر 9 روز یک بحران؟

حالا چه اتفاقی افتاده است؟

اگر می بینید که برخی از دوستان ارزشی به اصطلاح ولایت مدار ضجه و مویه می کنند به این دلیل است که احمدی نژاد را به احمدی نژاد سال 84 تا 88 مقایسه می کنند. وگرنه این اتفاق با بحران ها و عدم آرامشی که کشور در دوره ی دوستان باکفایت شما تجربه کرد پشیزی هم نیست.


و اما دوستان عزیزی که در شبکه های اجتماعی طوفان به پا کرده اند که فلان شد و بهمان شد و خدا کند که فلان بشود و بهمان نشود! عزیزان! نگاهی به تاریخ کشور بیاندازید، اگر حوصله نداشتید همین تاریخ 76 به بعد را نگاه کنید تا معنای بحران را متوجه شوید. کشور و نظام و رهبری حوادث بزرگ و سنگینی را تجربه کرده اند. البته در مورد جلسه دیروز بحث زیاد هست و بی موضع نیستیم. مانند برخی نمایندگان اصولگرایان رهروان ولایت هم خوشحال نیستیم. ولی پیاز داغ ماجرا را زیاد نکنید.