مشتری مداری، کار اداری در سرزمین ژرمن ها
برای افتتاح حساب در بانک از قبل وقت گرفته ایم. ساعت 5 باید در محل بانک حاضر باشیم. تعجب می کردم که بانک تا ساعت 5 باز باشد. ما به ساعت 2.5 عادت کرده بودیم. بعد از ورود به بانک به منشی بانک گفتیم که وقت ملاقات داشتیم. ما را به اتاقی راهنمایی کرد که یک جوان آلمانی به استقبالمان آمد. اتاقی مرتب که علی رغم سادگی شیک به نظر میرسید. ابتدا پرسید که آیا چای یا آب یا قهوه میل دارید؟ جواب ما منفی بود.
دور یک میز نشستیم. بروشوری را به ما نشان داد و ضمن توضیح در مورد امکاناتی که نیاز داریم (کارت بانکی، حساب اینترنتی، تلفن بانک، اعتباری و ...) گزینه های مورد نظر را تیک میزد. گفت کارت بعد از 10 روز به آدرس منزل ارسال میشود و حساب شما تا 500- یورو می تواند برسد. یعنی فعلا 500 یورو اعتبار دارید.
چون دوستم من را به بانک معرفی کرده بود 25 یورو به عنوان پاداش به او داده شد. یاد بانک های خودمان افتادم که هنگام افتتاح حساب حتی از مشتری پول هم میگیرند. گویی برای بانک فرقی ندارد که فرد از خدمات بانکی راضی است یا خیر. بالاخره روزگار بانک ها از طریق دیگری می گذرد.
همانجا بیمه حوادث و ... را هم برای ثبت کرد. جالب اینجاست که در تمام این مدت ما هیچ فرمی را پر نکردیم و هیچ فتوکپی هم نیاز نداشتیم. از پاسپورتم کپی گرفت و خودش فرمهای کامپیوتری را پر کرد. ضمن پر کردن فرمها سعی می کرد در مورد مسایل مختلف مثل فوتبال هم گپ بزند که حوصله مان سر نرود. در نهایت چند صفحه ای پرینت گرفت، بعد از اینکه توضیح مختصری میداد از ما یک امضایی می گرفت. در نهایت هم به ما گفت که اگر فردی را به بانک معرفی کنید بار اول 25 یورو، بار دوم 50 یورو و بار بعدی 150 یورو پاداش می گیرید.
این تفاوت سیستم مشتری-مدار اینها با سیستم بی تفاوت ما بود.
روز سوم - ساعت 9 صبح
برای بیمه درمانی به یک شرکت مراجعه کردیم. اینجا هم خلوت بود و خبری از ایستادن و صف و ... نیست. روبروی متصدی می نشینیم. قرارداد ثبت نام دانشگاه را از ما میگیرد به همراه پاسپورت. خودش از هر دو کپی میگیرد و فرمی را در کامپیوتر پر می کند و بعد دو تا برگه پرینت می کند و در پاکت میگذارد و تحویل ما می دهد. همین! چیزی حدود 10 دقیقه، بدون اینکه نیاز به انجام کاری باشد.
روز سوم - ساعت 11 صبح
قبلا گفته بودم که هنگامی که هنوز در ایران بودم و خبر آماده شدن ویزا را به استاد راهنما داده بودم، برایم صفحه اینترنتی ساخته بودند و تمام مشخصات مانند آدرس، تلفن، فکس، ایمیل و ... را در آن درج کرده بودند. در ضمن اتاقی فراهم کرده اند با یک عدد کامپیوتر آماده استفاده (سیستم عامل و نرم افزار و اکانت و ...) و میز و صندلی و تلفن و پرینتر و اسکنر و ... . حالا این بماند تا بعد.
ویزایی که الان دارم برای 3 ماه معتبر است و باید برای تمدید آن اقدام کنم. دانشگاه دفتری دارد به نام welcome office که وظیفه آن کمک به افراد تازه وارد است. ایمیلی به یکی از کارمندانش زده ایم و در مورد مدارک مورد نیاز تمدید ویزا سوال کرده ایم. در جواب ما اسکن یک سری مدارک (پاسپورت و ...) را خواسته است و من در جواب او همه مدارک لازم را فرستاده ام.
چند دقیقه بعد تلفن اتاقم زنگ خورد. نام همان کارمند بر روی صفحه نمایش تلفن بود! شماره من را از روی صفحه اینترنتم پیدا کرده بود و برای پیگیری کار من با من تماس گرفته بود! گفت آیا ایمیل من را دیدی؟ و چند مطلب دیگر گفت.
دانشگاه ما از چند کمپ تشکیل شده است. درست مانند دانشگاه تهران یا خواجه نصیر خودمان. مکان welcome office در کمپ شمالی دانشگاه است که از کمپ ما فاصله دارد. کارمند مذکور آدرس من را پرسید و بعد گفت که مسیر خانه ی من از کنار دفتر شما می گذرد. لذا عصر هنگام رفتن به خانه می توانم فرمهای مورد نیاز را برای امضای تو بیاورم. آیا اجازه ی این کار را دارم؟! چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد! و من با تعجب جواب مثبت دادم. پرسید که تا چه ساعتی در اتاقم هستم و بعد تمام!
خوب برای ما که تجربه دو بار ثبت نام در دانشگاه (از ادارات دیگر صرف نظر کنیم) را داریم، درک این مسایل سخت است. تفاوت کارمندان ما با کارمندان اینها چیست؟
خودش شماره تلفن من را پیدا کرده است، تماس گرفته است، پیگیری کرده است، و در نهایت حضورا به اتاق من می آید تا من فرم ها را امضا کنم. چرا؟ چون من میخواهم ویزای خود را تمدید کنم!
یاد روزهایی افتادم که در خواست اینترنتی به وزارت علوم داده بودیم، ایمیل زده بودیم و جوابی در کار نبود. لذا هلک و هلک راه افتادیم رفتیم آن سر شهر و در یک مکان شلوغ در صف ایستادیم. نوبت به ما رسید و مشکل را مطرح کردیم. کاغذی پرینت کرد و به ما داد که به میز بغل بدهیم تا کارمند دیگری امضا کند!!! نقش ما این بود که کاغذ را دو متر جابجا کنیم. و یا یک بار دیگر که کارمان به همان جا افتاد و با زبان روز در گرمای ظهر تهران صف ایستادیم و در نهایت وقتی می خواستم به کارمند عزیز بگویم که من سه روز دیگر بلیط دارم و فلان نامه را یک روز زودتر به من بده، قبل از تمام شدن صحبتم در جواب من گفت: «گناه من چیست؟»
برای من که از آنجا به اینجا آمده ام درک مسایل هنوز سخت است و این چند روز دارم به این نتیجه می رسم که این ها ملتی دیوانه اند! آخر مگر بانک بدون صف و شماره و ... معنی دارد؟ مگر درخواست بیمه بدون کپی شناسنامه و کارت ملی و 6 قطعه عکس امکان پذیر است؟ مگر ثبت نام دانشگاه بدون بالا-پایین رفتن و صف ایستادن و از-این-اتاق-به-آن-اتاق-رفتن هم ممکن است؟
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.