چند ساعت از بلند شدن هواپیما گذشته است و ما هم اکنون جایی بر فراز اروپا هستیم. این را از روی رنگ زمین می توان فهمید. پوشش زمین جنگلهایی هستند که از این بالا به رنگ سیاه دیده می شوند و با رنگ قهوی ای خاک تفاوت دارد.
نزدیک فرانکفورت هواپیما ارتفاع کم می کند. رنگ زمین نه تنها سبز شده است بلکه درختهای جنگل را به وضوح می توان مشاهده کرد. جنگل ها گله به گله در نزدیکی شهرها قرار گرفته اند و مرز آنها به گونه ای است که به نظر می رسد روزی تمام منطقه جنگل بوده است و به مرور انسان ها برای استفاده از زمین، قسمتی از آنها را قطع کرده اند و شهرها را گسترش داده اند.
چیزی که در نگاه اول جلب توجه می کند شکل شهر ها و خانه ها است. گسترش شهرها بر خلاف کشور ما افقی است و خبری از ساختمان های بلند و آسمان خراش ها نیست. بسیاری از خانه ها دو-سه طبقه و با سقف های شیروانی رنگی (معمولا قرمز و نارنجی) هستند.
در فرودگاه فرانکفورت به زمین می نشینیم. اتوبوسی کنار پله های هواپیما منتظر ماست. دقیقا شبیه اتوبوسهای جدید خطوط بی-آر-تی در تهران هستند ولی با رنگ آبی و کمی شیک تر. بعد از سوار شدن، اتوبوس ما را تا ورودی سالن فرودگاه برد. بعد از پیاده شدن، به قسمت چک ویزا و پاسپورت رفتیم. بدون هیچ مشکلی مهر ورود داخل پاسپورت خورد. از آنجا برای گرفتن چمدان ها وارد طبقه زیرین شدیم. چمدانها روی نوار نقاله در حال چرخیدن بودند.
هنگامی که می خواستم یکی از این چرخ های دستی مخصوص حمل بار را بردارم، هر چقدر که زور زدم چرخ بیرون نیامد و بعد از اینکه متوجه نگاه پرتعجب یکی دو نفر از حاضران شدم فهمیدم که چرخ ها قفل هستند و برای استفاده از آنها باید در داخل دستگاهی سکه بیاندازی تا چرخ آزاد شود. و این یکی از تفاوت های ایران و آلمان بود که بعد ها خودش را بیشتر نشان داد.
کوله و چمدانم را برداشتم و از درب خارج شدم. مقصدم کارلسروهه بود و باید خودم را به ایستگاه قطار بین شهری می رساندم. هر چقدر که چشم چرخاندم اثری از باجه اطلاعات (information) نبود. کمی گیج زدم تا نهایتا فهمیدم که اینجا باید از تابلوهای راهنما استفاده کرد. ایستگاه قطار داخل فرودگاه بود و با طی مسیری چند دقیقه ای به آن رسیدم. از دستگاه مخصوص بلیط را پرینت گرفتم و به سکوی مورد نظر رفتم.
تابلوی راهنما نشان میداد که قطار من ساعت 13:54 دقیقه به ایستگاه وارد می شود!! و آنگاه تعجب شما بیشتر میشود که بدانید در زمان 13:54 دقیقه قطار رسید. این قطار از یکی از شهرهای شمالی حرکت کرده بود و بعد از گذشتن از Frankfurt و manheim و karlsruhe نهایتا به باسل سوییس می رسید.
صندلی های قطار دو نوع بودند. نوع اول شماره داشتند که از قبل زرور می شوند و نوع دوم بدون شماره اند و هر کسی می تواند در صورت خالی بودن روی آنها بنشیند. بلیط ما از نوع دوم بود و این صندلی ها دو به دو روبروی هم بود و میز کوچکی هم بین آنها بود.
دور میز کناری 4 آلمانی نشسته بودند متشکل از یک پیرمرد، یک زن میانسال و دو جوان. پیرمرد در حال کار با لپتاپش بود! زنها مشغول مطالعه کتاب و مرد جوان در حال خواندن متنی از روی ipod اش.
قبل از رسیدن به هر شهر، اسم شهر به زبان آلمانی اعلام میشد و مسافران آماده پیاده شدن میشدند. در مسیر 40 دقیقه ای رسیدن به کارلسروهه یکی از نکاتی که به شدت به چشم می آمد این بود که اکثر مسافران به محض رسیدن کتاب یا مجله ای از کیفشان در می آوردند و شروع به مطالعه می کردند. از پیرزن 60 ساله تا بچه های مدرسه ای. خود قطار هم امکاناتی مانند پخش موسیقی از طریق هدفون، خرید مواد خوراکی و ... داشت.
تمامی مسیر را جنگل و یا زمین های چمن سرسبز پوشیده بودند. خانه ها اکثرا دو طبقه با سقف شیروانی بودند و گلهای شمعدانی قرمز، صورتی و نارنجی بیرون پنجره ی آنها صحنه های بسیار زیبایی را درست کرده بود.
در ایستگاه قطار کارلسروهه پیاده شدم. هوا آفتابی بود و دمای هوا معتدل. از قسمت information در مورد وایرلس و اینترنت سوال کردم که گفت باید به کافی شاپ بروم و در مورد صرافی که سوال کردم گفت بسته است.
بیرون ایستگاه راه آهن ساختمان هایی با معماری بسیار زیبا هویدا شد. نمای اکثر آنها سنگی و شبیه ساختمان های قدیمی است. دیوار برخی از خانه ها را گیاهان پوشانده اند. در ایستگاه راه آهن منتظر دوستم هستم که مرا به دانشگاه ببرد. در حین زمان انتظار، با دقت به اطرافم دقت می کنم. ترن های ریلی زرد رنگی هر چند دقیقه یک بار روبروی ایستگاه توقف می کنند، عده ای سوار و پیاده می شوند. تعداد زیادی هم دوچرخه کنار ایستگاه پارک شده است.
بعد از رسیدن دوستم، سوار ترن میشوم. ترنی خلوت، شیک و خنک. هنگام سوار یا پیاده شدن لازم نیست بلیطی نشان دهیم. گویی سیستم بر مبنای اعتماد است. ولی هر چند ماه یکبار مامورین کنترل بلیط سوار ترن می شوند و بلیط همه را چک می کنند. در صورتی که فردی بدون بلیط سوار شده باشد مبلغ زیادی جریمه میشود و در پرونده اش هم ثبت میشود. پیش از رسیدن به هر ایستگاه، نام آن از بلندگو پخش می شود.
مستقیم به دانشگاه می روم. ساعت حدود 4 بعد از ظهر است و استاد راهنمای جدید و منشی و بسیاری از دانشجویان رفته اند. به آزمایشگاه یکی از دوستان میروم. آنجا با برخی از بچه های آزمایشگاه های دیگر آشنا میشوم. منتظرم که ساعت 5و نیم شود و همراه دوستم به خانه اش برویم.
دوباره سوار قطاری میشوم و به سمت خانه ی دوستم میروم. هر قطاری شماره ای دارد و مسیر آن نیز متفاوت و مشخص است. به عنوان مثال قطار 5 ما را به نزدیکی خانه دوستمان می برد. زمان رسیدن هر قطار بر روی تابلوی دیجیتال ایستگاه درج شده است.
به خانه می رسیم. طبقه همکف یک ساختمان 3-4 طبقه. البته یکی دو متر بالاتر از سطح خیابان است. پنجره ی خانه به سمت خیابان است. در نگاه اول متوجه شدم که هیچ خانه ای حفاظ و نرده و ... ندارد. یعنی فقط یک پنجره دوجداره برای محافظت از سرما و صدا. نشان می دهد که مردم دغدغه و نگرانی جدی بابت امنیت ندارند.
بعد از استراحت و استحمام در حالی که هنوز هوا تاریک نیست برای صرف شام و گردش در شهر، بیرون می رویم. سوار دوچرخه می شویم. دوچرخه سواری در اینجا بسیار رایج و مورد علاقه است. پیاده رو ها دارای دو رنگ هستند که مسیر راه پیمایی و مسیر دوچرخه سواری را مشخص کرده اند. در برخی جای ها هم مسیر دوچرخه از کنار خیابان است که با خط کشی مشخص شده است.
سرچهارراه ها چراغ سبز و قرمز برای دوچرخه و پیاده هم هست: در صورت عبور از چراغ، فرد جریمه نقدی و درج در پرونده میشود! با وجود این چراغ ها و مسیر معین شده، دوچرخه سواری بسیار ایمن و امن است، و خطری فرد را تهدید نمی کند. البته دوچرخه سوار هم باید قوانینی را رعایت کند: مثلا هنگام تغییر مسیر، با دست راهنما بزند! یا مثلا در تقاطع ها باید اولویت را رعایت کند و اجازه عبور به بقیه دوچرخه سواران بدهد! یا مثلا برخی از خیابان ها متخص پیاده روی است و باید از دوچرخه پیاده شد!
بخش بزرگی از فضای شهر، درخت و چمن و پارک است. هنگام عبور از فضاهای سبز به وفور کسانی را میدیدیم که مشغول دویدن یا دوچرخه سواری هستند. با گذشتن از میان فضاهای سبز به یک مغازه حلال فروشی کباب ترکی متعلق به ترک ها می رویم. کیفیت غذا بسیار عالی بود. ظاهرا قیمت گوشت از ایران ارزان تر است.
بعد از شام به سمت خانه رفتیم. در طول مسیر خیابان ها بسیار خلوت بود. برخلاف تهران که بعد از تاریکی مردم برای صرف شام و تفریح به خیابانها میریزند در اینجا بعد از غروب اکثرا شام را خورده اند و به خانه رفته اند.
سیستم تلویزیون آلمان بر مبنای امواج نیست بلکه از طریق کابل متصل به تلویزیون قابل تماشاست. و نکته جالب اینکه همانند آب و برق و ...، در قبال پرداخت هزینه ماهیانه قادر به تماشای تلویزیون خواهید بود. مسئله ای که در ایران تقریبا برعکس است.
در داخل خانه ها اثری از گاز نیست و همه وسایل داخلی خانه با برق کار میکنند. حتی اجاق غذاپزی هم دیگر «اجاق گاز» نیست. بلکه شبیه هیتر است. مصرف گاز تنها محدود به سیستم گرمایشی مرکزی ساختمان (موتورخانه) می شود.
هنگام استفاده از دستشویی متوجه شدم که کنتوری بالای دستشویی هست و با هر بار استفاده، مقدار آن زیاد میشود تا بعدا بر مبنای آن هزینه ای از فرد گرفته شود. آری، اینجا برای انجام هر کاری باید پول پرداخت کرد. همه مناسبات اینجا بر مبنای پول است!
مردم این شهر ظاهرا مصرف دخانیات بالایی دارند. جوان ها و زنان بسیاری بر خلاف انتظار اولیه من مشغول کشیدن سیگار بودند.