چند کلامی در رابطه با اردوهای جهادی
کسانی که در این اردوها شرکت میکنند معمولا از همهی رشتههای دانشگاهی هستند؛ کامپیوتر، عمران، برق، مکانیک، شیمی، هوافضا، پزشکی، پرستاری و ... . از دو جهت خدماتی و کارهایی که در این اردوها انجام میپذیرد مستقل از توانمندی، ارزش و تخصص این دانشجویان است. اول اینکه چنین خدماتی معمولا ارتباطی با تخصص و تحصیل این دانشجویان ندارد؛ یک فارغالتحصیل برق یا کامپیوتر در یک روستای دور افتاده چه سازندگی مرتبطی میتواند انجام دهد؟ در نهایت چنین دانشجویی باید فرغون به دست مصالح ساختمانی سرویسبهداشتی را جابهجا کند. دوم اینکه حتی اگر این کارها و خدمات با رشتهی فرد مرتبط باشد، با توجه به عدم تجربهی کاری و مطالعات تئوری صرف، شخص نمیتواند تاثیر چندانی در این روند داشته باشد. به عنوان مثال دانشجوی عمران دارای تحصیلات مرتبط با ساختو ساز بنا است ولی اگر قرار باشد همان ساختمان ساده را خودش طراحی کند و بسازد احتمالا روستا را به زودی عزادار میکند. بنابراین تاثیر هر یک از این دانشجویان (بعضا نخبه و مستعد) در روند اردوی جهادی چیزی بیشتر از یک عمله ساده نیست.
چند سال پیش یکی از دوستان که از فارغ التحصیلان دانشگاه شریف بود میگفت که دانشجویان این دانشگاه به جای رفتن به اردوهای جهادی و صرف وقتی معادل یک ماه (یا بیشتر) در این مناطق محروم بایستی انرژی و وقت خود را صرف اموری کنند که هم توانمندی و استعدادشان در آن زمینه است و هم اینکه تاثیر بیشتری در سطح جامعه داشته باشد. این نظر به طور کلی درست است (به طور جزئی خیر). دانشجوی نخبهی اقتصاد دانشگاه تهران به جای رفتن به اردوی جهادی و ساخت مدرسه و ... در یک روستا باید بتواند طرحی اقتصادی آماده کند که با اجرای آن گرد محرومیت از چهره هزاران روستا و شهر پاک شود. اردوی جهادی جنین دانشجویی در بین کتابها و کتابخانههاست؛ جایی که بنشیند و ساعتها فکر کند و مطالعه کند و در نهایت پوشهای به دست بگیرد که جزئیات طرح اشتغال روستایی، طرح کشاورزی فلان منطقه، طرح صادرات فلان محصول از فلان روستا، طرح ایجاد مرکز کشت و زرع فلان، طرح پرورش فلان دام و فلان محصول غذایی و ... را داشته باشد.
اردوی جهادی دانشجوی مکانیک در کارگاهی است که بتواند قطعهای از ماشینالات مورد نیاز کشور را تولید کند. که این قطعه فردا در فلان قسمت پمپ آب چاه همان روستا استفاده شود. و یا فلان توربین بادی را بسازد که در فلان منطقه خشک و لمیرزع ولی بادخیز نصب شود و انرژی تولید کند.
اردوی جهادی دانشجوی عمران در مرکز تحقیقاتی است که بتواند طرح اختلاط زیر ساخت ریل را به دست بیاورد تا کشورش بتواند قطار را برساند به لرستان و شیراز و بوشهر و ایلام.
اما کیست که نداند هیچ کدام از این طرحها و ایدهها و اتفاقات قرار نیست بیافتد. اجرای همان طرح گلخانهی فلان محصول در فلان روستا آنقدر پیچ و خم دارد که هیچ ریلی از آن عبور نخواهد کرد و مدیر مربوطه اصولا سرش برای نصب توربین بادی و حمام خورشیدی درد نمیکند. فلان محصول غذایی را هم که وارد میکنیم تا شاید وارد کنندهی نورچشمیمان هم به نان و نوایی برسد. توسعهی روستا (از جنس توسعهی روستایی و نه توسعه شهری) اصولا چه لزومی دارد وقتی هیچ دوربین خبرسازی وارد روستا نمیشود؟ وقتی روستا حتی جلوی چشم شبکههای خارجی و «دنیا» هم نیست چه لزومی دارد که دستی به سر و رویش بکشیم؟
همین روستایی البته وقتی به شهر بیاید عزیز میشود. باید برایش پل و بوستان و تونل ساخت. بودجههای میلیاردی برای توسعه مترو و خرید واگنش داد. بزرگراههای چند طبقه برایش ساخت.
صدایی که به گوش میرسد صدای شهر است و چهرهای که دیده میشود چهرهی شهر. دوربینها روی شهر زوم میکنند. برج میلاد نماد است. رنگهای شاد را باید بر این در و دیوار پاشید.
وقتی هیچکسی برای ساختن روستا همتی نمیکند، همین ماجراجویی و کنجکاوی جوانان دانشجو را عشق است.
این اردوهای جهادی لازم است.
لازم است برای فلان دانشجوی جوگیر عدالت خواه بزرگشده در شهری بزرگ که علیالقاعده فردا روزی وکیل و وزیر و معاون و مدیر و مدیر کل میشود در این مملکت. لازم است چنین دانشجویی برود در روستاها و دهها. دور بشود از آن شهر بزرگ زادگاهش و شهر بزرگ محل تحصیل و زندگی اش. لازم است برود و ببیند که در همین کشوری که او دانشجوی نخبهی عدالتخواهش شده است مردمان دور از مرکز چطور زندگی میکنند؟ مردمان تلهزنگ، مردمان مینودشت، مردمان بازفت، مردمان روستاهای خوزستان نفتخیز چطور زندگی میکنند؟ باید این دانشجو ببیند که در همین امروز با این همه پیشرفت و رفاه و توسعه و سازندگی در روستاهای همین کشور لباس پدر به پسر بزرگ میرسد بعد از مدتی به پسر کوچکتر و بعد از مدتی به پسر کوچکتر و ... و لباس مادر به دختر بزرگ میرسد و بعد به دختر کوچکتر و بعد ... . باید این دانشجو برود و ببیند که آن لباسی که وی (در شهر) به عنوان لباسی مندرس دور میاندازد اینجا رخت نو نوار مردمان است. و کفشی که وی در شهر دور میاندازد پایافزار سالهای سال این مردم است.
لازم است چنین دانشجویی برود و ببیند که انباشت ثروت و موقعیت و امکانات در مرکز چه بلایی بر سر روستاهای تولید کننده آورده است. این توسعهی افتخار آمیز را ببیند؛ روستایی که میبایست غذا و میوه و گوشت و شیر و تخممرغ و سبزی شهرها را تامین کند دستش را پیش همان شهرها دراز کرده است برای کار و اشتغال جوانانش و برای تامین مایحتاجش.
لازم است که دانشجوی نازپروردهی انقلابی و عدالتخواه امروز و مدیر و وزیر فردا اگر دردنکشیده است، لااقل دردندیده نباشد.
* چند وقت پیش شنیدم که قرار است یک اردوی جهادی در عراق برگزار کنند. حقیقتش کمی دلگیر شدم. با خودم گفتم اگر راه قدس از کربلا میگذرد، راه کربلا هم از قصرشیرین و سرپلذهاب می گذرد.
* در مدت کمی که اینترنتمان قطع بود این مطلب را نوشتم. خیلی پخته نیست.... گپی است دوستانه.
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.