فرودگاه امام دروازه ی ورود مسافر و توریست به کشور
چون چند ماهی بود که در ایران نبودم و قاعدتا قبض موبایلم را پرداخت نکرده بودم، حدس می زدم خط تلفنم یک طرفه شده باشد. قصد داشتم هنگام رسیدن به فرودگاه امام خمینی یک خط اعتباری ایرانسل بخرم و با دوستانی که برای استقبال به فرودگاه آمده بودند تماس بگیرم. بعد از نشستن هواپیما، تلفن را روشن کردم و دیدم که حدسم کاملا درست بوده است و موبایلم یک طرفه است. ساعت 4 صبح بود که بار را تحویل گرفتیم، هر چه نگاه کردم خبری از دوستان نبود. در حالی که چرخ دستی حامل بار را با خودم این طرف و آن طرف می بردم به دنبال دکه ی ایرانسل می گشتم. داخل فرودگاه یک دفتر خدمات پیشخوان دولت وجود داشت، حدس زدم که سیم کارت ایرانسل هم داشته باشد. بعد از اینکه سوال کردم گفت که در فرودگاه فقط «همراه اول» نمایندگی دارد. به شعبه ی همراه اول رفتم تا سیم کارت اعتباری بخرم. در کمال تعجب فروشنده گفت که سیم کارت بلافاصله فعال نمی شود و چند روزی طول می کشد تا قابل استفاده باشد!!
از خیر سیم کارت گذشتم. تنها راهی که به ذهنم رسید استفاده از تلفن کارتی بود. خوشبختانه تعدادی تلفن عمومی در سالن فرودگاه نصب شده بود. تنها کاری که لازم بود انجام بدهم خرید کارت تلفن بود. به همان دفتر پیشخوان دولت رفتم و تا کارت تلفن بخرم ولی گفت که در فرودگاه کارت تلفن پیدا نمی شود. واقعا از این وضعیت خنده ام گرفته بود. گفتم یعنی هیچ راهی برای تماس تلفنی در اینجا وجود ندارد؟ نه سیم کارتی هست نه کارت تلفنی! پرسید که با کجا میخواهی تماس بگیری. داستان خودم را گفتم که منتظر دوستانم هستم و می خواهم با موبایلشان تماس بگیرم. گفت از تلفن دفتر من استفاده کن؛ دقیقه ای 500 تومان! چاره ای نبود. تماس گرفتم و قول و قرار را گذاشتیم و 1500 تومان وجه رایج مملکت را برای 2-3 دقیقه صحبت پرداخت کردیم.
در همان اثنا یک مسافر خارجی داخل شد و به انگلیسی به فروشنده گفت که من از فلان شهر آمده ام و می خواهم با تلفن همگانی تماس بگیرم چکار کنم. فروشنده هم با انگلیسی دست و پا شکسته گفت که چنین امکانی وجود ندارد!
در فرودگاه بین المللی امام خمینی تهران، در کشوری که ادعاهای زیادی در مورد ظرفیت توریسم دارد، هیچ راهی برای تماس تلفنی نیست. همین مسئله چه تاثیر شگفت انگیزی در دیدگاه و روحیه مسافران خارجی دارد! برای آمادگی ذهنی گردشگران لازم است، اصلا گربه را دم حجله کشتن است.
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.