یک روز متفاوت در چیتگر

پارک چیتگر را در تلویزیون دیده بودم.
پیست مخصوص دوچرخه سواری. و یک پارک جنگلی خوش آب و هوا.
خیلی دوست داشتم یک روزی بروم. ولی به نظرم دور از دست رس بود. چون توی این چند سالی که تهرانم درکه و دربند هم برفته بودم.
فکر می کردم شمال تهران باشد.
بعد از عید که سوار مترو بودم، روی راهنمای خطوط مترو، دیدم که بین ایستگاه تهران تا کرج نوشته : چیتگر.
و این یعنی ۲۰ دقیقه تا خوابگاه.
جمعه پیش وقتی صبح آمدم اتاق دیدم بروبچ نیستند. وقتی برگشتند نعره ها بزدیم. که بچه ها رفته بودند چیتگر و جای ما هم از قرار معلوم خالی بوده.
امروز صبح زود بیدار شدیم و حاضر شدیم و برفتیم و برسیدیم.
۳ تا دوچرخه گرفتیم و افتادیم توی پیست و شروع کردیم توی جنگل(!) به سربالا و سرزیری رفتن.
بعد از یک ساعت که یک دور کامل زدیم، دوچرخه ها را پس دادیم.
رفتیم یه جای خلوت روی کوه(!) زیر سایه نشستیم و بساط را علم کردیم.
حافظ و گلستان سعدی را بیرون آوردیم. و آهنگ "مطرب مهتاب روی" شهرام ناظری را گذاشتیم. اول برای هم فال گرفتیم. فال من این بود:
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
بوی شیر از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون میچکد از شیوه چشم سیهش
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
بعد هم رفتم سراغ حکایت های استاد سخن. از اخلاق درویشان و فواید خاموشی و ... خواندیم و صفا کردیم.
بعد هم راه افتادیم و در حالی که بین درختها قدم می زدیم، تصنیف فریاد شجریان را پخش کردیم و همخوانی کردیم و حال خوشی دست داد. چند تا عکس هم گرفتیم.
برگشتیم.
پی نوشت:
این لحظات بهترین خاطره های فردایند.
دوست دارم عکس هاش را هم بذارم.
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.