خاطرهی کلید
اول از همه این مطلب را بگویم که هزینهی کارهای فنی در آلمان بسیار بالاست. مثلا اگر قرار باشد کسی را بیاورید که قفل خانه را تعمیر کند، از شنیدن دستمزد کلیدساز شوکه میشوید.
حالا داستان از این قرار است:
خانهی من دو تا کلید دارد. یکی که همان کلیدی است که همیشه استفاده میکنم و کلید یدکی را در اتاق دانشگاهم میگذارم. موقعی که به خانه میرسم کلید را داخل قفل میگذارم که جلوی چشم باشد و موقع رفتن برش دارم.
دیروز وقتی از خانه خارج شدم متوجه شدم که کلید را جا گذاشتهام. از پشت پنجره نگاه کردم، و دیدم که بله، کلید داخل قفل است. جای نگرانی نبود، چون کلید یدکی در دانشگاه بود. عصر همان روز موقع برگشت به خانه کلید را برداشتم و با خیال راحت به سمت خانه آمدم. پشت در که رسیدم به این فکر میکردم که چقدر من باهوش و آیندهنگر بودم که کلید یدک را داخل آزمایشگاه گذاشته بودم. خلاصه اینکه سینه را جلو دادم، بادی به غبغب انداختم و با یک لبخند رضایت بر گوشهی لب، کلید را داخل قفل فرو کردم. قاعدتا اگر کلید توانسته بود درب را باز کند، من هم این مطلب را نمینوشتم. پس کلید، قفل را باز نکرد، دلیلش هم این بود که کلید دیگر داخل قفل بود!
خلاصه اینکه شب را خانهی یکی از دوستان خوابیدم و امروز هم با چند نفر از دوستان مشورت کردم. اکثرا در این مواقع آدمها مجبور میشوند به سراغ قفلساز بروند. جالب اینجا بود که یکی از دوستان میگفت که برای مشکلی مشابه با این، چیزی حدود 180 یورو پول پرداخته است! حالا قفل ساز چه کار کرده است؟ فقط یک طلق انعطافپذیر را از لای درب رد کرده و زبانهی قفل را به عقب فشار داده و چون درب قفل نبوده (فقط بسته شده بوده) به همین راحتی باز شده. اجرت او هم 180 یورو شده است.
خب اگر کسی فکر میکند که من حاضرم برای چنین کاری 180 یورو یا حتی چند ده یورو پرداخت کنم، سخت در اشتباه است. لذا امروز عصر هر چیزی که احتمال میدادم بتواند همین کار را بکند، شامل کارت PVC، طلق و غیره را با خودم برداشتم و به خانه آوردم.
مدارک مربوط به قرارداد خانه، ثبت آدرس محل سکونت و کارت شناسایی را هم همراه خودم آوردم، چون در این موارد احتمال زیادی هست که همسایهها پلیس خبر کنند و آنوقت به جرم تلاش برای ورود غیرقانونی به یک خانه دچار دردسر میشدم.
در نهایت با لطف خدا توانستم با همین روش درب را باز کنم و از هدر رفتن مبلغ هنگفتی جلوگیری کنم. پلیس هم نیامد. الان هم در خانه نشستهام و این تجربه گرانبها را مستند میکنم.
خواستم بگویم باز کردن بعضی از قفلها با کلید غیرممکن است، گول نخورید. منت کلیددار را هم نکشید.
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.