گروگانگیری سیدنی هیزمی بر آتش اسلام هراسی
ماه پایانی سال 2014 میلادی بود که خبر گروگانگیری در یک کافه در شهر سیدنی استرالیا در صدر اخبار قرار گرفت. در ابتدا هیچ اطلاعی از هویت و انگیزه ی گروگانگیر منتشر نشد و تنها گزارشات لحظه به لحظه از اقدامات پلیس و وضعیت گروگانها مخابره میشد. بعد از گذشت چند ساعت با دخالت پلیس استرالیا فرد گروگانگیر کشته شد در حالی که چند گروگانگیر هم در این حادثه جان باختند. خبری که پس از آن منتشر شد این بود که گروگانگیر فردی ایرانی است.
این حادثه و خصوصا کشته شدن چند شهروند از جمله یک مادر بسیار (حداقل در شبکه های اجتماعی) تاثیرگذار شد و مورد توجه قرار گرفت. مسلما هویت شخص گروگانگیر هم بسیار مورد توجه قرار گرفت. شبکه های خبری او را یک شیخ خودخوانده ایرانی معرفی کردند. در مورد شخصیت این فرد و سابقه اش مطالب بسیار فراوانی گفته شده که بسیار بسیار حائز اهمیت است ولی متاسفانه هیچ کدام از آنها نمی تواند اثر مخرب این عمل بر وجهه ی اسلام و ایران را کاهش دهد.
به عقیده ی من -با توجه به بررسی مختصر بازخوردهای این حادثه- گروگانگیری استرالیا یکی از خسارت بارترین و متمایزترین عمل های تروریستی بود که به تقویت اسلام هراسی و ایران هراسی کمک شایانی کرد. برای فهم عمق خسارت این مسئله بیایید جامعه غربی و مردم کشورهای غیرمسلمان را در نظر بگیرید. اطلاعات اندک آنها از اسلام و مذاهب اسلامی و کشورهای اسلامی به آنها اجازه نمی دهد که پدیده هایی مثل طالبان، القاعده، داعش، حماس و ... را بفهمند و بشناسند و تمیز دهند. از دید آنها دینی وجود دارد به اسم اسلام که اکثرا در کشورهای خاورمیانه پیروانی دارد و بخش رادیکالتر این دین خودش را در قالب گروه های مذکور نشان می دهد.
از دید مردم اروپا و آمریکا، تروریسم با سازمان فوق، و سازمانهای فوق با اسلام عجین اند. شبکه های خبری و فیلم و سریالهای غربی بدون شک در ساختن و بزرگ نمایی چنین کلیشه و چهره ای نقش پررنگی داشته اند، اما واقعا نمی توان سازمانهای تروریستی معروف را هم نادیده گرفت زیرا هر روز خبر تاثربرانگیزی از جنایات داعش یا طالبان منتشر می شود. حتی اگر بپذیریم که این سازمان ها با حمایت و به دست کشورهای غربی ایجاد شده اند نمی توان منکر پتانسیل بالقوه ی ایدئولوژیک برخی مذاهب برای چنین انگیزه هایی شد.
با همه ی این احوال، به نظر من، تا قبل از این می شد از این استدلال و بحث استفاده کرد که تمامی این سازمانها تفکرات سلفی وهابی دارند که شاخه ی رادیکال و بنیادگرا و اقلیتی کوچک هستند و ریشه ی فکری اش در کشور عربستان سعودی است و کشتزارش افغانستان و پاکستان است. و یا اینکه چنین اعمال وحشیانه ای در ایران و توسط ایرانی ها انجام نمی شود نشان می دهد که دلیل اصلی چنین جریاناتی اصل مذهب تسنن نیست، بلکه حاصل آموزه های وهابیت در کشورهای سنی نشین است و به همین دلیل در کشوری مثل ایران نمی توان چندان طرفداری برای این جریانات تکفیری پیدا کرد.
و حالا اتفاقی که همه این استدلالها و دلایل مشابه را بی اعتبار جلوه خواهد داد، این است که «یک ایرانی که اتفاقا آخوند هم بوده است در یک عمل تروریستی جماعتی را کشته است.» برای مخاطب غربی فرقی بین ایران و عربستان و پاکستان نیست. فرقی بین شیعه و سنی نیست، فرقی بین سلفی و سنی نیست. همه اش خاورمیانه است، اسلام است، ترور و خشونت است. و این اتفاق سیدنی، مرز اینها را باز هم کمرنگ تر کرد.
در فردای آن روز، یک سرباز نیروی دریایی آمریکا چندین نفر را به ضرب گلوله کشت و تنها اثری که در مخاطب غربی شبکه های خبری گذاشت این بود که سرباز تحت تاثیر محیط جنگی دچار مشکلات روانی شده بود، لذا هیچ خدشه ای به اعتبار نیروی دریایی، دین مسیحیت، ملیت آمریکایی وارد نشد. در حالی که یک شخص روانی دیگر، در استرالیا گروگانگیری کرد و چیزی که مخاطب غربی شبکه های خبری متوجه شدند، دین و ملیت او بود.
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.