یزد شهر قنوت و قنات و قناعت.

یزد را دارالعباده نام داده اند که شهر دین و ایمان و بندگی است. بافت مذهبی شهر در اولین گردش در شهر مشخص می شود. هرچند برخی معتقدند که به مدد دانشگاه آزاد و انواع تهاجمات فرهنگی دیگر (!!) شهر چهره مذهبی خود را کم کم از دست می دهد. ولی هنوز هم می توان یزد را شهر قنوت نام داد.

یزد شهر قنات هم هست. کافی است سری به موزه آب این شهر بزنید تا از آمار عجیب تعداد رشته قنات آگاه شوید. مردمی که در دل کویر سخت و خشک و درختچه های مقاوم گز زیسته اند به خوبی دریافته اند که برای آب و آبادانی چه باید کرد.

از ارتفاعات و کوه های اطراف، هزاران رشته قنات به دل شهر آورده اند و هر رشته را به میان خانه ای کشانده اند.

یزد شهر قناعت است. بیشترین استفاده از کمترین امکانات.

چگونه است که در دل کویر سوزان و در کم آبی و کم بارشی آن بتوان باغی به عظمت باغ دولت آباد برپا کرد. و به عنوان سند آبادانی به دنیا معرفی کرد؟

در میان بادهای سوزان و گرمای جهنمی کویر، معماری خانه های یزد به گونه ای است که ظهر ها را می توان در خنکای نسیم و طراوت بهاری در خانه گذراند.

چون یزد شهر بادگیرها هم هست.

ستون بلندی بر فراز خانه که از چهار ظرف مشبک است و باد را به سردآب هدایت می کند. در زیر بادگیر در ارتفاع پایین زیرزمینی هست که آب قنات در حوضی جمع می شود. بادهایی که از بادگیر به داخل می وزند به سطح آب برخورد می کند و نسیم خنک و مرطوب را به داخل خانه می آورد.

آب انبار چیز عجیبی است. اگر در این گرمای تابستان وارد یکی از این آب انبار ها شوید، حتی وقتی که در آن آب نیست و فقط کمی رطوبت به جا مانده است، سرما را با تمام وجود حس می کنید. کمی آب روان کافی بود تا شما احساس یخ زدن بکنید.

در چشم من که زیبایی افسونگرانه اصفهان و مسجد شیخ لطف الله و نقش جهان را دیده ام و هنوز محو اسرار نقش های خم اندر خم فسانه وار آن عظمت هستم نباید نقش دیگر و معماری دیگری زیبا بنماید. ولی ان نمای مسجد جامع واقعا کبیر یزد مرا وا می دارد که همه آن عظمت نگاشته در ذهنم را و حتی نقش بسته در خیال را در سردر آن زیبای اهورایی جا بگذارم و با پایی برهنه و ذهنی عریان وارد آن بنا شوم. شاید چشمانم گوشه ای از آن همه زیبایی را دریابد.

بناهای یزد تفاوتی آشکار با اصفهان دارند. گلدسته ها و گنبد ها و سردر ها در اصفهان همگی پوشیده از کاشی های منقوش هستند و مجموعه ای کاملا کاشی کاری شده اند. در حالی که نماهای یزد تلفیقی از کاشی و خشت (آجر) هستند و این مسئله در تمامی آثار کهن شهر به چشم می خورد. خاک و خشت مایه اصلی در شهر یزد است شاید چون اندک آب باران را و رطوبت را به خوبی به خود می گیرند و شاید استادان معماری بزد دریافته اند که می توان گرمای کویر را به مدد چنین خشت هایی در بیرون ساختمان نگه داشت و همین امر باعث آمیختن کاشی و خشت در بنا های قدیم از جمله مناره های امیرچخماق و مسجد جامع و همچنین گنبد آن شده است.

و جالب اینکه در زیر تابش آفتاب گویی تمام بنا می درخشد و انگار یکپارچه کاشی و آینه است.

 

 

بگذریم از مناره های عظیم مسجد جامع که تنها ظاهر آن کافی است تا انسان را به کرنش در مقابل آن همه شگفتی وادارد. در داخل این مناره ها پله هایی مار پیچ برای بالا رفتن تعبیه شده است و یکی از دو مناره به گونه ای است که دو راه پله دارد و می توان همزمان یک نفر بالا برود و دیگری پایین بیاید و شگفت انگیزتر اینکه هیچ یک از این دو دیگری را نمی بیند!!!. چه می توان گفت؟؟؟

همین کافی است برای به رخ کشیدن عظمت معماری این مرز و بوم.

 

 

به قول دکتر شریعتی زیبایی در زیر انگشتان تشریح می پژمرد.

بگذار این همه زیبایی بکر در ذهنم بماند بدون اینکه دلیلی برای آن دست و پا کنم.

یزد شهری که مرا شیفته خود کرد.