در این مه عذر ما بپذیر ای عشق
خیلی جالبه که با غزلیات شمس فال بگیری و این بیاد:
دلا در روزه مهمان خدایی طعام آسمانی را سرایی
در این مه چون در دوزخ ببندی هزاران در ز جنت برگشایی
نخواهد ماند این یخ زود بفروش بیاموز از خدا این کدخدایی
برون کن خرقه کان زین چار رقعهست ترابی آتشی آبی هوایی
برهنه کن تو جزو جان و بنما ز خرقه گر به کل بیرون نیایی
بیامد جان که عذر عشق خواهد که عفوم کن که جان عذرهایی
در این مه عذر ما بپذیر ای عشق خطا کردیم ای ترک خطایی
به خنده گوید او دستت گرفتم که میدانم که بس بیدست و پایی
تو را پرهیز فرمودم طبیبم که تو رنجور این خوف و رجایی
بکن پرهیز تا شربت بسازم که تا دور ابد باخود نیایی
خمش کردم که شرحش عشق گوید که گفت او است جان را جان فزایی
+ نوشته شده در شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶ ساعت 17:34 توسط فرزاد
|
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.