یک نیم روز زمستانی آفتابی در اسفند سال 90 است. یکی دو روز مانده به رای گیری مجلس. وسط این همه کار و گرفتاری و درگیری ذهنی باز هم بخش زیادی از فکرم مشغول رای گیری است. کلنجارهای چند هفته ای و حتی چند ماهه.

به این یکی دو سال اخیر فکر می کنم. به فضای مطبوعاتی و رسانه ای کشور. به کنشهای مجلس هشتم. به تحلیلی که سه سال یکی دو سال پیش داشتم و الان به واقعیت نزدیک شده است. 

از مواضع و بی آبرویی های مجلس بی حیثیت هشتم که بگذریم، فضای تخریب و توهین های تعجب برانگیز علیه رئیس جمهور منتخب مردم باعث می شد که آدمی به این فکر بیافتد که «به عنوان یک فرد ایرانی که حق دخالت در امور کشورش را دارد چگونه می توانم نسبت به این گونه رفتارها اعتراض خودم را نشان بدهم؟ چه کسی می خواهد ترمز این قطار خارج شده از ریل اخلاق سیاسی و دموکراسی را بکشد؟».

و همیشه متعجب بودم که:

چطور افرادی که در مجموع و روی هم رفته فقط 5-6 میلیون رای از مردم کشور را دارند، این طور با اعتماد به نفس می توانند در مورد منتخب اکثریت واجدین شرایط انتخابات 88 صحبت کنند؟ اصولا منتخب اقلیت با چه توجیهی منتخب اکثریت را مورد تاخت قرار می دهد؟

چند سالی است سیاسیون و وابستگان قدرت قبای نامرئی خود را به تن کرده اند و در برابر دیدگان باز و بینای مردم نمایشی از بازیهای رسوای سیاست خود را به صحنه آورده اند.

و اکنون چند مدت مانده به رای گیری مجلس، جنگ به داخل ائتلاف الاحزاب و القبائل هم کشیده شده است و این تشنگان خدمت از شدت حرص به خدمت شمشیر را بر همفکران و یاران خویش هم کشیده اند و حکم به تکفیر و حذف هم پیمانان خود می دهند و حرمت نانی که با هم از انقلاب و مردم خورده را هم نگه نمی دارند.


با نگاهی به میمنه و میسره لشکر احزاب و قبایل (از سایتهای خبری متعلق به یقه سفیدان پاک دست! تا روزنامه های متعلق به پیشگامان شهادت!) صحنه درگیری کاملا واضح و مشخص است.

در این رویایی در کدام سمت قرار می گیریم؟ در سمت قبیله هایی که همیشه در بین آنها غریبه بوده ایم؟ یا در سمت منتخب اکثریت مردم؛ سمت بی کس و کارها؟

اگر در سمت دوم هستیم روز جمعه چه باید بکنیم؟