من اشتباهی هستم...
داریوش سجادی، تحلیلگر سیاسی، چندی پیش در مطلبی با عنوان «همگنان» ضمن همانند سازی احمدینژاد و شیرین عبادی اظهار کرده است که این دو تن از جنس کسانی هستند که بر حسب تصادف در جایگاهی قرار گرفتهاند که در اندازهی آن نبوده و نیستند. به نظر وی، همان طور که عبادی بدون سابقه درخشان و خاصی به دلایل سیاسی برنده جایزه صلح نوبل شد، احمدینژاد هم بدون برجستگی خاصی رئیس جمهور شد. و هر دو ایشان فاقد خاستگاه اصیل در جایگاه خود بودهاند. ایشان خواسته اند در یک کلمه بگویند که این دو نفر «اشتباهی هستند».
بر خلاف جناب سجادی، بنده معتقدم که هر چند محمود احمدینژاد بنا به قواعد و معیارهای مرسوم و در مقایسه با رقبایش فاقد سابقههای مشابه آنچنانی بود و برخلاف دیگر کاندیداها، خارج از حلقهی قدرت (نخبگان) قرار داشت، ولی آنچه وی را به جایگاه ریاست جمهوری رساند و بعدها در سال 88 نیز اسباب پیروزی مجدد وی را فراهم کرد، زیرکی و هوش ذاتی وی بود. آنچه که احمدینژاد فاقد آن بود خاستگاه اشرافی و خانوادگی الیت بود، چیزی که به هیچ وجه تامین کنندهی صلاحیت فرد برای نشستن بر منصب ریاست جمهور نیست. در عوض اگر هوش سیاسی، ذکاوت و پایبندی به حقوق مردم را از شرایط لازم برای تصدی مناصب قدرت و علیالخصوص ریاست جمهوری بدانیم، به عقیدهی من احمدی نژاد از مستحقترین و برجستهترین گزینههای موجود بوده و هست.
در عوض اگر بنده میخواستم به جای جناب سجادی چنان متنی با آن محتوا بنویسم بدون شک به جای محمود احمدینژاد، علی مطهری را به عنوان مثال مینشاندم. علی مطهری از جملهی کسانی است که بدون داشتن هر گونه مزیت و برجستگی و فقط به اعتبار نسب خانوادگی و آقازادگیاش وارد عرصه سیاسی شده است و تمامی وزن و اعتبار و داراییاش در این عرصه شناسنامهاش است.
با دقت در اظهارنظرها، مواضع و استدلالهای افرادی نظیر علی مطهری، تنها مجموعهای از تناقضها و بیثباتیهای فکری و نظری مشاهده میکنیم. و در کل از جملهی افرادی است که به اصطلاح تکلیفش را خودش هم مشخص نیست. مجموعه عملکرد و مواضع وی در برخورد با دولت و شخص احمدینژاد، نظرات وی در مورد جایگاه و حدود ولی فقیه، و قانون حاوی تناقضات بیشمار و بعضا مضحکی است. پیشتر در مطلبی نوشته بودم که شاخصهی ایشان در یک کلمه خلاصه می شود و آن، «تناقض» است. ایشان آن کسی که در حقیقت «اشتباهی است».
و اما آنچه زشتی «نان از قِبَل نام پدر خوردن» را بیشتر میکند، حد نگه نداشتن در «ارتزاق از کیسهی پدر» و احیانا توهم استعداد ذاتی داشتن است.
پدیدهی آقازادگی و حضور افرادی به صرف نسب خانوادگی و میراثخواری در عرصه سیاسی کشور نه تنها با شعارها و اهداف انقلاب مردمی اسلامی در تناقض است و سلامت آن را تهدید می کند، بلکه هزینههای اجتماعی و سیاسی زیادی بر دوش کشور تحمیل میکند و حتی سرمایههای قابل احترام کشور را نیز در دید مردم بیارزش میکند.
به قول یکی از کاربران فضای مجازی وقت آن رسیده است که «این نون دونی ِ فرزند ِ امام بودن و نوۀ امام بودن و دست نوشته داشتن از امام و "من تو هواپیما بغل دست ِ امام نشسته بودم" و "امام به من گفت من شما رو دوست دارم" و ... تمام بشود». ایضا بساط نان دانی فرزند شهید مطهری، فرزند شهید بهشتی، فرزند شهید فلانی و نوهی عروس امام و ... هم بایستی برچیده شود.
دیگر وقتش رسیده بود که چیزی در مورد این وبلاگ بنویسم، شعر قیصر که « الف لام ميم از لبم ميتراود» را برداشتم. الان سالهای سال است که اینجا چیزهایی مینویسم، مقید نبودهام که چه بنویسم یا ننویسم، برنامهای برای آن نداشتهام. تقریبا هر چه نوشتهام به خاطر دغدغه یا فشاری بوده که در آن لحظه داشتهام. گویی گعدهای گرفتهایم با دوستان و از دردهایمان، از خاطراتمان، از نگرانیهایمان میگوییم.