خیال کن که غزالم...

بیا تصور کنیم...

صفای ظهرهای صحن انقلاب.

حال و هوای غروب های حرم، سحرهای دارالزهد، طلوع های باب الجواد.

شکوه شب های صحن گوهرشاد. 

هوای برفی زمستان صحن ها، باران عصرهای پاییزش، آفتاب صلاه ظهر تابستان. 

نمازهای خواب آلود صبح در شبستان ... 

برای مرور خاطرات هم اذن دخول می گیریم...

سلام بر تو ای امام رئوف، 

سلام بر فرشتگان مقیم حرمت،

سلام بر زائران دل گرفته ات.

اینجا، در این سوی کره خاکی، در این سرزمین دور، در این شهر غربت، دلی هست بی اندازه مشتاق زیارتت ... دلی هست که هوای حرم کرده است...


پی: کلیپ

سفرنامه روز اول مشهد

سفر ما به مشهد، نیمه شب یکی از روزهای میانی اسفند ۹۰ از ایستگاه راه آهن تهران آغاز شد. ایستگاهی که در آن ساعت از شب تعداد کمی مسافر را در خود می دید. شب از نیمه گذشته که من به همراه همسفر از پله های سکو، پایین می رویم. کوپه ی ما اولین کوپه و در انتهای قطار است. وارد کوپه که بشویم دو تخت خالی برای ما هست. باید بخوابیم.

دم دمه های اذان صبح است که قطار توقف می کند. با شنیدن صدای بلندگوی ایستگاه و اعلام توقف برای نماز، از قطار پیاده می شویم. هنوز کمی از سوز زمستان در هوا هست هر چند که وجه بهاری هوا غالب است. بعد از نماز با همسفر در رستوران قطار نشسته ایم و حرفی چند می زنیم.

روز به قدر کافی بالا آمده است. از پنجره ی قطار جز دشتی خشک و رشته کوهی در دوردست چیزی نمی توان دید. وقت به کندی می گذرد یا قطار به کندی می رود؟ ساعتی دیگر تا مقصد باقی است.

انتظار به پایان می رسد. قطار با سرعتی اندک وارد حومه ی شهر می شود. از انتهای یکی از خیابانهاُ حرم فاصله ای نزدیک دیده می شود. قطار به انتهای مسیر رسده است. مسافران پیاده می شوند. اکثرا زائر هستند. 

محل اسکان فاصله زیادی تا ایستگاه و حرم ندارد. بخشی را با ماشین و بخشی را پیاده طی می کنیم. روز به نیمه ی خود رسیده. مستقیم به محل حسینه ی درچه ایهای اصفهان می رویم. همسفر دوم زودتر از ما رسیده و منتظر است. لوازم تهیه املت را میخریم و به اتاق می رویم. بعد از نهار غسلی می کنیم و راهی حرم می شویم.

باب الجواد راه ورودی به قلب توست/ حاجت رواست هر که از این باب می رود

با همسفر اول از باب الجواب وارد صحن می شویم. می گویند امام رضا مظهر سریع الرضای الهی است. سریع اذل دخول می دهند. وارد صحن گوهرشاد می شویم؛ تکه ای از بهشت ...


تکیه بر گلدسته ی گوهرشاد

جز آستان تواَم در جهان پناهی نیستسَر مرا، بجز این دَر، حواله‌گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد، من سپر بیندازمکه تیغ ما بجز از ناله‌ای و آهی نیست

زمانه گر بزند آتشم به خِرمنِ عمربگو بسوز، که بر من به برگ کاهی نیست


تکیه بر گلدسته ی مسجد گوهرشاد

گویی در این عالم، برای هر کسی گوشه ای قرار داده اند. گوشه ای برای قرار داده اند. گویی زمانی را نیز قرار داده اند که در آن گوشه، قرار گیرد.